نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

خیلی دور ، خیلی نزدیک

گاهی که نه

خیلی وقت ها پیش میاد که دلت فشرده میشه

اما نه به خاطر خودت

برای آد های دیگه

آدم هایی که گاهی خیلی نزدیکن و آشنا

و گاهی خیلی دور و ناآشنا

و اونوقت می فهمی دغدغه های تو در برابر خیلی های دیگه ناچیزه

و در برابر خیلی های دیگه بزرگ!

همیشه یه بد و بدتر و خوب و خوبتری هست

و عدالت...

تو شاید برای یکی بدترین و برای یکی خوبترین به نظر برسی

منظورم از به نظر رسیدن یه مقایسه ست

بین خودت و خودش

.

تو دنیا به اندازه ای درد هست که اگه بخوای به همشون فکر کنی دیوونه میشی

و گاهی دیوونگی چقدر شرافت مندانه ست...

خسته تر از غروب خورشید

خستم خیلی خیلی خسته

انگار عالم و آدم دست به دست هم دادن تا یه جورایی حال منو بد کنن

رفته بودیم مهمونی خونه ی عمو

اما مامان یه جوری حالمو گرفت که نفهمیدم چی شد نفهمیدم چطور رسیدیم خونه

می بینی خاموش

هیچ کس

هیچ کس

حتی خونوادم درک نمی کنن شرایطی که الان توش گیر کردم

حال بد این روزامو

نا امیدی و عذاب و استرس تو چشامو

 و من چه احمقانه انتظار روزای بهترو میکشم

اونقدر حالم بد بود که تبریک نگفتم تولد دوستمو

که قانع شدم به یه پیام

خستگی حس تموم لحظه هامه

اگه نمی نوشتم حالم بد میشد

آرامش حس خوبیه اگه باشه

خانه ی دوست کجاست؟!

داشتن کسی که به بودنش به دوستیش

به خوب بودنش ایمان داشته باشی

اونقدر زیباست اونقدر حس شیرینیه که دورترین فاصله ها هم نمیتونه ازت بگیره

و من ممنونم از خدا که این حال خوب رو ازم دریغ نکرده

که دارم دوستایی که با وجود اینکه شاید دیگه هیچ وقت نبینمشون

هنوزم صمیمی ترین دوستای منن

اگه از این آدما تو زندگیت باشه میفهمی من چی میگم

برای منی که گیر کردم تو این پیله ی تنهایی

همین که بدونم کسی هست که به یادمه که به یادشم

برای خوب بودن حالم کفایت میکنه

شاید نبودنش آزار بده آدمو

اما خاطرات خوب بودنش همیشه یه جایی یه گوشه از ذهنت میمونه

تا با یاد آوریش یه لبخند بزرگ بشینه رو صورتت:)

headphone

پرده ها رو میکشم آفتاب

بزنه باز توی اتاقم

پنجره رو وا میکنم

 تا عطر تو باز بیاد سراغم

بهترینامو می پوشم

با یه هدفون توی گوشم

را میفتم توی خیابون

شاید با تو روبه رو شم

امروز یه روز دیگه ست 

مثل عید وسط پاییز

امروز یه روز دیگه ست 

می بینی خوبه همه چیز

.

.

.

یه وقتایی یه آهنگ هم میتونه حال آدمو بهتر کنه...

سفر در زمان

اون وقتایی که عاشق بودم

عاشق آسمون 

همون وقتایی که مستندایی می دیدم که خیلی چیزی ازشون سرم نمیشد

کتابایی میخوندم که واسه ذهن تازه جهان دیده ی من زیادی سنگین بود

یه چیزی بود به اسم سفر در زمان

سفر به آینده

یه چیزی به اسم کرمچاله که میتونه  ساختار فضا -زمان رو تغییر بده

من الان بدجوری بهش احتیاج دارم

کاش میشد این روزا رو گذاشت رو دور تند

نه اصلا از روش پرید

دوید و دوید تا رسید به وسطای شهریور

تا روزی که از این روزای بی هدف خلاص میشم

انتظار خیلی سخته 

خیلی بیشتر از خیلی