آدمیزاد باید بنشیند و به دنیای اطرافش خوب فکر کند٬بعد هم یک دلبستگی پیدا کند.پیدا هم نکرد باید برای خودش دلبستگی بسازد٬ وگرنه با هر نسیمی هر حادثه ای هر رویداد کوچکی زمین می خورد و بلند نمی شود.
بلند شدن انگیزه می خواهد دلبستگی می خواهد.
همین یک بیت برای عاشق محمد علی بهمنی شدن کافیه:
((خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟))
شما جرات می کنی بگی کم است؟
نوشته ی دکتر علی محمد ایزدی
دکتر ایزدی در این کتاب می کوشد که پاسخی جامعه شناسانه و شایسته به عنوانی که برای کتاب برگزیده است بدهد٬ اگرچه باید به تفاوت ظریف عقب ماندن و عقب ماندگی هم در این عنوان دقت کرد. او درباره ی خصوصیات ما ایرانی ها سخن می گوید٬ خصیصه هایی که همواره همراه ماست و سبب عدم پیشرفت چشمگیرمی شود از تظاهر و ریا و تزویر٬ از دروغ که بدترین آفت هاست٬ رانت خواری و تملق و ... . درست است که گاهی زبان نویسنده تلخ و گزنده می شود اما چاره چیست؟ به هر شکل حقیقت همواره خوش و شیرین نیست.گاهی اندک تلنگری لازم است که به خویش بیاییم و به آنچه در اطرافمان می گذرد نگاه کنیم. بیان خاطرات اشخاص مختلف٬رویداد ها و مثال های عینی فهم مطلب و اشتیاق را در مخاطب عامی که شاید چندان سر رشته ای از علم جامعه شناسی ندارد٬ افزایش می دهد٬اگر چه شرح و بسط زیاد خصوصا در اواخر کتاب گاهی کسل کننده به نظر می رسد.
خلاصه اینکه به عنوان اولین کتاب جامعه شناسی که به عمرم خوانده بودم٬ به نظرم جالب آمد.
بخشی از ( چرا عقب مانده ایم):
تظاهر به فضل و علم تظاهر به ثروت و اصالت ـ و البته بعد از انقلاب تظاهر به انقلابی بودن و دیانت ـ بسیار رایج بوده است و کمتر کسی است که حاضر باشد اقرار کند موضوعی را نمی داند٬ مگر اینکه نظر خاصی در پشت این اقرار داشته باشد.
آی بی کلاه گفت: ولی من فکر می کنم تو قبلا عاشق شدی٬ چون حرفات حال منو خوب تعریف می کنه.
عاشق شده بودم؟ نه
عاشقی کرده بودم؟ بله
و تفاوت این دو از زمین تا آسمان است.
.
.
.
در یک بازه ی زمانی بیست و چهار ساعته سه نفر گفتند که بهترین دوستشانم...هر یک از دنیایی متفاوت٬ بی ربط و بی شباهت به دیگری...
و من ترسیدم از اینکه اصلا می توانم یک دوست خوب باشم؟برای یک نفر؟ حالا بماند بهترین دوست برای سه نفر.