دانشگاه رو هم دوست دارم هم دوست ندارم.
امروز برای دو تا کلاس که سر جمع دو ونیم ساعت نمیشد شیش ساعت تموم علاف چرخیدیم.
آی بی کلاه هم به پای من مجبوره تایم بین کلاسا رو تو نمازخونه سر کنه.
حوصله ی هیچ کدومو ندارم.
بیمارستان برام جذاب تره
ده برابر اون چیزی که تو کلاس میخوان به زور تو مخت کنن به راحتی و با اشتیاق به صورت عملی یاد می گیری.
خوابگاه اوضاعش بهتره چون عملا یه ریز صدای قهقه مون بلنده فقط این ترمکا یه جورین.
می دونم خودمونم ترمک بودیم ولی اینا دیگه خیلی یه جورین.
دلم هم بنا به دلایل نامعلومی گرفته.
من که کلا هر روز یه کلاس دارم، سر جمع هم ۹ واحدم کلا! تا بعد از ظهرها هم تو دانشگاه الاف ، عصرم میام خستم میخوابم و دیگه شام و اینا شب میشه و میرسه وقت خواب. کلا روزا همین شکلیه
ای بابا
خستگی چرا
فک کنم منم همین حس رو دارم به دانشگاه ...
البته عاشق درس خوندن و عاشق رشته م بودم ...
من سینوسی ام
یه وقتا دوست دارم یه وقتا ندارم:)
موفق باشی دوستم
مرسی
شمام همینطور