نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

چرا چرا چرا

چرا یکهو یک نفر که در حد "سلام حالتان خوب است؟ممنون" با هم در ارتباطید باید بیاید و تمام داستان زندگی اش را برای تو بازگو کند؟

داستانی که مدعی ست شما اولین کسی هستید که می شنوید.

چرا هزاران راز مگو از این و آن می دانم و خودم هیچگاه حرف دلم را پیش کسی باز نمی کنم؟

امشب به این فکر می کنم که چرا دنیای من با اطرافیانم فرق می کند؟

زیادی ساده ام؟ زیادی بیخیالم؟ زیادی سرد و بی روحم؟

یعنی بقیه اینگونه اند که هر حرکتی هر رفتاری را تعبیر بر چیزی کنند؟

پس چرا من بلد نیستم؟

یعنی همه ی آدم ها پشت هر کلمه به دنبال معنی می گردند؟ و واو به واو حرف هایی را که می زنی به خاطر می سپارند؟ پس چرا من هیچ چیز یادم نمی ماند به جز اینکه امروز فلانی حالش خوب بود یا نبود بی حوصله بود یا پر انرژی

هی همه گفته اند آدم ها را قضاوت نکنید.

من نمونه ی کسی هستم که دیگران را قضاوت نمی کند لااقل کم اینکار را می کند،باید قضاوت کنم شاید.

امروز در آن گوشه ی امامزاده یک دل سیر گریه کردم. برای خودم و گناهانم، برای دوستانم که در زلزله خانه شان ویران شده بود، برای آدم هایی که به عشقشان نرسیده بودند، حتی برای کودکان آفریقایی که سوء تغذیه دارند هم اشک ریختم.

یعنی آن دختر جوان که تمام مدت به من خیره بود چه درباره ام فکر کرد؟

چرا آدم ها اینقدر پیچیده و سخت اند؟

نظرات 1 + ارسال نظر
لبخند ماه دوشنبه 29 آبان 1396 ساعت 11:26 http://Www.niloofaraaneh.blogsky.com

سلام
قرار نیست همه مثل هم باشیم
برای ما هم دعا کردین؟

سلام
شاید
ولی من فکر می کنم شبیهیم در عین تفاوت
برای همه مون دعا کردم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.