نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

از سری یادداشت های جا مانده

یه مدتی هم یه بزرگواری روزی پنجاه تا پیام میداد و ده سری زنگ میزد که شیوا تو رو خدا جوابمو بده و فلان و بهمان باورش هم نمیشد که من شیوا نیستم.

یه سری واسش نوشتم به خدا اشتباه گرفتین، بعد اشتباهی با اون یکی خطم فرستادم، هیچی دیگه از اون به بعد هر پیامی رو دوبار واسم میفرستاد:/

***

مجری برنامه میگفت بینندگان جان ممنون که شبکه ی محترم چهار را برای تماشا انتخاب کردید.

من هیچ،من بازم هیچ*-*

***

یه امتحان تقریبا سخت دادیم، بعد امتحان به استاد میگم لطفا دست بالا تصحیح کنید نمره مون بهتر شه، چهارتا برگه کشیده بیرون سوال اولو نشونم داده میگه آخه ببین اینا چی نوشتن. کاملا حق دادم بهش اگه همه مونو بندازه.


نظرات 1 + ارسال نظر
سعید جمعه 13 بهمن 1396 ساعت 18:55 http://anti-efsha.blogsky.com

سلام. خوبه که در برابر منطق استاد اینقدر سریع تسلیم می شوید. آدم باید حرف منطقی رو بپذیره.

سلام
یعنی عمرا می تونستم از همچین منظری به قضیه نگاه کنم:))))))
مرسی:/

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.