نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

از سری کتاب های خوانده شده به لطف "ل" جان

کتاب های کمی هستند که به حدی به روی شما تاثیر میگذارن که تا مدت ها گوشه ای از ذهنتون رو به خودشون اختصاص بدن، و برای من خرمگس نوشته ی اتل لیلیان وینیچ از این دسته بود.

کتابی که در ابتدا ملال آور و خسته کننده به نظر می رسید از نیمه های راه چنان تاثیر گذار و هیجان آور شد که بعد از به اتمام رسیدنش انگار خلائی سراسر زندگی آدم رو فرا می گیرفت.

داستان یک مبارز ایتالیایی، از علاقه ی عمیقش به یک کشیش تا نفرت ظاهری از اون آدم، از زندگی در راحتی و آسایش تا تحمل بدترین شکنجه ها و دردهای روحی، از جنگیدنش برای درنده به نظر رسیدن تا معصومیت نهانش

بارها برگشتم و اون چند صفحه ای رو که ریوارز برای جما معشوقش درباره ی رنج هایی که در آمریکای جنوبی کشیده تعریف می کنه رو دوباره خوندم.

و تو فکر کن اون من بودم که در هیبت یک دلقک گوژپشت سر صحنه حالم بد میشد و مردم با تصور اینکه این هم بخشی از نمایشمه برام کف میزدن.

داستانی سراسر غم و اندوه و رنج

با پایانی تلخ، تلخ تر از زهر...

***

و ملت عشق، داستان آشنایی شمس و مولانا یا بهتر بگم شمس ها و مولاناها 

نوشته ی الیف شافاک


"وقتی کسی را دوست داری و از دستش میدهی تو هم همراه او نابود می شوی . مثل خانه ای که روح دارد محکوم به تنهایی می شوی. در اسارت باقی می مانی و نبود معشوقه ات را مثل یک راز در دل حبس می کنی. زخمی که نبود او بر دلت می گذارد آنچنان عمیق است که بعد از سال ها خوب نمی شود.درست در لحظه ای که فکر می کنی زخمت التیام یافته خون از آن سرازیر می شود."

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.