نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

از سری پست های واقعا نومیدانه


***

بالاخره موفق شدم بوف کور رو تموم کنم، این چهارمین بار بود که شروعش می کردم و هر بار در یک جای داستان متوقف میشدم. روایتی خواب و بیدار گونه از صادق هدایت، داستانی پر از جنون دلچسب و گاهی وهم ناک، تحمل تمام حس های داستان بعضی وقت ها از توان آدم خارج میشد.

در هر صورت این کتاب دیوانه به پایان رسید.

***

این بیت بهترین توصیفه شاید برای من:


من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش


***

نمی دونم چی داره به سر جامعه میاد.

هر روز آینده و آرزوهام رو بر باد رفته تر می بینم.

نسل ما داره جوونیش رو در ترسناک ترین روزها می گذرونه، به چه چیزی میشه امید بست؟ هیچ

کم پیش میاد چیزی رو چند جا یادداشت کنم، اینو تو دفترچه یادداشتمم نوشتم و اینجا هم، چون برام غریبه ست.

تو گروه دوستام خیلی جدی گفتم: بی شرفم اگه یه روز بتونم از اینجا برم ولی نرم.

و چند روزه ذهنم گیر همین یه جمله ست...

***

باهاش سلام علیک می کنم

روشو می کنه اونور میگه: سلام خواهر

کاش نمی دونستم چه کثافتی هستی، کاش...

نظرات 1 + ارسال نظر
مسلم پنج‌شنبه 11 مرداد 1397 ساعت 03:33 http://kafgorgi.blogsky.com/

تو این وضعیت باید سعی کنیم بیشتر خوش بگذرونیم که فکرها اذیت نکنن

خوش بگذرونیم؟
می گذره ها
ولی خوش
نه!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.