نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

از سری پست های بی عنوان

تنها دلخوشی این روزهام؟

دو روز در هفته و هر بار سه ساعت میرم به چند تا دختربچه ی کلاس پنجمی که ریاضی شون رو افتادن درس میدم، بی مزد و منت

همیشه از معلم بودن بدم میومد، به نظرم خسته کننده بود. اما الان؟

وقتی می بینم چیزی رو یاد گرفتن مثل اون حیوان نجیب(نه نه خودش نه، بغل دستیش) آره خلاصه مثل اون ذوق می کنم.

امیدوارم کمکی براشون باشم، اما قبل از اون ها به من کمک میشه که ذهنم کمی خالی شه، که حسای خوب به سمتم هجوم بیارن، که بفهمم مفید بودن چه حس دلچسبیه، برای چند ساعت نگرانیم این باشه که یعنی زهرا فهمید عدد مرکب یعنی چی؟ مریم کامل یاد گرفت اعداد کسری رو روی محور نشون بده؟ فارغ از اینکه اون بیرون چی میگذره، دلار چنده و برجام چیه و ته زندگیم به کجا میرسه و فلانی در موردم چی فکر می کنه و تا کی قراره بی آبی تحمل کنیم و ابگوشت هم مگه شد غذا و جواب کنکور الف چی شد و من که هیچی نمی خورم چرا لاغر نمیشم و گرفتاری عمو به کجا رسید و چرا این خستگی و ناامیدی دست از سرم برنمیداره و چه و چه و چه...

برای همون چند ساعت زندگی من خلاصه میشه تو اون کلاس کوچیک و همون چندتا بچه که لابد هر از گاهی با خودشون میگن این یارو هم یه کم خل میزنه ها

اون ها گذشته ی من هستن، من هم جای اون ها بودم پشت همون میز و نیمکت ها نشستم و دقیقا تو همون کلاس به همون تخته زل زدم و فکر کردم مگه ممکنه درسی بی خود تر از ریاضی باشه...


پی نوشت یک: من آدم بی خیالی ام؟

پی نوشت دو: امشب بابا یهو بغلم کرد، شخصیت سرد و جدیش کمتر اجازه ی این کارو میده بیشتر دوست داره با رفتارش دوست داشتنش رو نشون بده، همون چند ثانیه ای که سرم رو سینش بود اشکم گوله گوله می ریخت، کاش می دونستی من این آغوشو بیشتر و همیشه تر میخوام...

پی نوشت سه: خدایا هوامو داشته باش.
نظرات 3 + ارسال نظر
شهرام جمعه 2 شهریور 1397 ساعت 08:19 http://shahramasani.blogsky.com

سلام
قشنگ نوشتید افرین، برای من هم بخشیدن ارامبخش ترین کار دنیاست
خدا پدرتون رو براتون نگه داره ...
درپناه خدا باشید
موفق باشید

سلام

از اینکه وقت و حوصله گذاشتید بی نهایت سپاسگزارم

beny20 شنبه 20 مرداد 1397 ساعت 01:17 http://beny20.blogsky.com

سلام خانم آسمان ها ،
خیلی ممنونم ازت واسه کامنت پُر از حسی که نوشتی

و واسه این پست ، به ویژه قسمت آخرش ،
خب‌‌ تو پدرتو بغل کن ! خب تو لپشو بکش !
یعنی اگه اینکارو کنی میکشت ؟!

ببین هیچ وقت منتظر نباش حسای خوب بیان سمتت ،
چون نمیان ، یا اگه بیان راضیت نمی کنن ،
ولی وقتی خودت بری سمت حس های خوب ،
خودت واسه به دست آوردن حسای خوب تلاش کنی ،
اینجوری تمام وجودت حال می کنه جوون تر میشی √

سلام خواهش می کنم
نظرم بود هر چی که نوشتم

آره باید برم لپشو بکشم
بمیرم لپ هم نداره خب:))))))))

حسای خوب...
آره حق با شماست
و منم در تلاشم

مرسی کلا:)

مسلم جمعه 19 مرداد 1397 ساعت 01:30 http://paeizaan.blogsky.com/

اخبار رو چک نکن دختر و مشکلات ایشالا که یکی یکی حل میشن
نگفته بودی تپلو هستی که :))))
به پدر بگو لپتو هم بکشه :)))

احتیاج به چک کردن نیست از در و دیوار خبر میباره
مشکلات ایشالا که حل شن
تپلو نه ولی لاغرو هم نه متاسفانه:)))))
باید بهش بگم
حتما با نگاه عاقل اندر سفیه از خجالتم درمیاد:)))))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.