نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

بیگانه، مسخ، سورمه سرا

وقتی شروع به خوندن بیگانه ی آلبر کامو کردم انتظار کتابی رو داشتم که میره تو لیست بهترین هایی که تا به حال خوندم و باهاشون زندگی کردم، تا نیمه های کتاب طول کشید که بفهمم نه این اون کتابی که عجیب به دلم بشینه نیست، با این حال نمیشه از بعضی چیزها نگفته رد شد: ترجمه ی عالی جلال آل احمد، روانی و کوتاهی جملات و توصیف های خوب و دقیق از زندان.
***
مسخ کافکا رو هم خوندم، با ترجمه ی صادق هدایت، و فهمیدم که کافکا پسند هم نیستم.
کسی می گفت وقتی با آثار نویسنده ی بزرگی نمی تونی ارتباط برقرار کنی دلیل بر بد سلیقه بودن تو یا ضعیف بودن اون نیست، فقط هنوز دریچه ی مناسبی که تو رو به اون نویسنده اتصال بده رو پیدا نکردی.
***
و اما سورمه سرای رامبد خانلری، برای من که معتقدم رمان و داستان رو فقط باید خارجی خوند و شعر رو فقط فارسی تجربه ی جالبی بود، روون و با داستانی پر کشش که به دلیل داشتن اون ظرافت هایی که ذهن ایرانی تو و نویسنده رو می تونه به هم وصل کنه به نظرم جذاب اومد.
" همه ی اونایی که از جونشون‌میگذرن و میان به سورمه سرا، یعنی میارنشون به سورمه سرا و به اون چیزی میرسن که به خاطرش از خودشون گذشته بودن، اون وقت برای همیشه باید با اون چیز زندگی کنن، هیچ عذابی بزرگتر از این نیست، هیچ عذابی"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.