نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

از سری پست های پروانه دار

دوستی اتفاق عجیبیه.

من هیچ وقت سحر رو ندیدم، اما حالا که می بینم اتفاق های خوب براش رقم میخورن، دنیا دنیا ذوق می کنم.

شاید قریب به یه ساله فاطمه رو ندیدم و مدت زیادی هم هست که تلفنی باهاش حرف نزدم، اما به یادشم و ته دلم امیدوارم خوشحالیش مداوم باشه.

دو ماهه "ل" رو ندیدم اما هر روز با هم حرف زدیم، چت کردیم، و از صفر تا صد اتفاق هایی که هر روز برای هر کدوممون افتاده رو از بریم.

دوستی اتفاق عجیبیه.

و البته قشنگ، خیلی قشنگ و دلچسب

تابستان

مامانم میگه به اون دختره ی دور از خونه و خونواده بگید بیاد شام بخوره، قاعدتا اون دختره منم.

الله الله=))

+ چه خوب شده قالب بلاگ اسکای، به درد گوشی می خوره، به درد مایی که همش کله مون تو این صفحه ی مستطیلیه، اما شبیه قدیما نیست.

جر خوردگی طبقاتی

1."ل" میگه فامیلامون از کانادا اومدن ناراحتم، باید بریم بگردیم این کفش شیش میلیونی بخره من به مانتوی شصت تومنی توی تنم نگاه کنم، نمی دونه من این مانتو که یه ساله می پوشمشو ۴۵ تومن خریدم=)))


2. افتخار به قومیت و نژاد و ملیت؟ واقعیتش اگه به من بود ترجیح میدادم یه بز تو سوئد یا یه کلاغ تو هلند باشم تا اینی که الان هستم و این جایی که به دنیا اومدم.


3. تازه شم خواستگار آخوند هم دارم^__^


پیچش

در حالی که دقیقا یازده روزه برگشتم خونه، با خبر شدم هنوز بچه ها دارن میرن کلاس!

از اینجا تا بوفه ی توانبخشی پرانتز=))))))))))))

اینستاطور

هنوز قادر به درک کامل اینستاگرام نشدم.

نمی فهمم چرا باید عکس خودت رو همراه با جمله ای عارفانه، حکیمانه، انگیزشی و‌... از نیچه و فروید و حکیم ارد بزرگ و بیل گیتس پست کنی، چرا خب؟

از همه عجیب تر استوری هست. چرا باید عکسی رو برای بقیه به نمایش بذاری که۲۴ ساعت بعد دیگه نیست؟

بشر واقعا دست به کارهای عجیبی می زنه.