اگر میوه بودم، سیب بودم.
یه زمان حتی خوندن آشغال رمانای نود و هشتیا هم خوشحالم می کرد.
این مدت به حدی فیلمای خشن و جنگی و اکشن دیدم که حس می کنم که قرار گرفتن تو شرایط مشابه شخصیت های فیلم برام سخت نیست، می تونم لبخند بزنم و آدم بکشم و بعد باز هم حس کنم که چقدر انسان خوبی هستم، حتی گاهی تو صحنه هایی که طرف قدری رحم و شفقت از خودش نشون میده یه صدایی تو سرم میگه اوه من اگه تو یه همچین شرایطی بودم محال بود بهش رحم کنم.
اوکی، تو سه روز دو سیزن باقی مونده ی سریال رو دیدم و تموم شد، بعدش می خوام چیکار کنم با زندگی یه سری یه شکلم؟
زندگیمون پر از کرختی شده آقای قاضی!