-
پدرانه
چهارشنبه 26 مهر 1396 23:15
یه شب تلوزیون خراب بود . اینترنت نداشتم. حوصله ی فیلم دیدن و آهنگ و کتاب هم نبود. تو همون یه شب اندازه ی یه ماه بابا برام حرف زد. از بچگیش گفت از زندگی گفت وقتی دید من با علاقه گوش میدم ادامه داد ادامه داد با لبخند با شوق... و همون یه شب من اندازه ی یه سال زندگی کردم، خاطره ساختم، تجربه به دست آوردم و دلخوش شدم.
-
دانشجویی:)
دوشنبه 24 مهر 1396 23:58
دانشگاه رو هم دوست دارم هم دوست ندارم. امروز برای دو تا کلاس که سر جمع دو ونیم ساعت نمیشد شیش ساعت تموم علاف چرخیدیم. آی بی کلاه هم به پای من مجبوره تایم بین کلاسا رو تو نمازخونه سر کنه. حوصله ی هیچ کدومو ندارم. بیمارستان برام جذاب تره ده برابر اون چیزی که تو کلاس میخوان به زور تو مخت کنن به راحتی و با اشتیاق به صورت...
-
از سری یادداشت های جامانده
یکشنبه 23 مهر 1396 00:06
آقای راننده مسافر گیرش نیومد با یه نفر کمتر راه افتاد یه جوری داره رانندگی می کنه که بعید نیست این آخرین کلماتی باشه که تایپ می کنم. بعد تر نوشت: یه مسافر بین راهی بهمون اضافه شد احتمالا زنده بمونیم.
-
در خانه چه میگذرد؟
سهشنبه 18 مهر 1396 19:15
+ چه اتفاقی برای دخترتون افتاده؟! - کاندومای پاش کش اومده:)) وقتی مادر بزرگوارم تاندون و کاندوم رو قاطی میکنه. *** خاله ی بزرگم از قول پدرش یعنی پدر بزرگم نقل می کرد که: به پسری دختر بدید که روی سر و شونه ش یه وجب خاک نشسته باشه نه اونی که یه کیلو روغن رو سرشه! اولی خاک داره همه چیز هم به دست میاره دومی اما تمام...
-
پاییز من عزیز غم انگیز برگ ریز
پنجشنبه 13 مهر 1396 23:33
غروب پاییز باشه و تازه یه داستان با یه پایان غم انگیز رو تموم کرده باشی... هوا نیمه تاریک و سوز سرما فروغ بخونی با اون شعر پر از درد قیصر دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ آدم چه جوری به دلش حالی کنه امروزم مثل دیروزه؟ +ولی خودمونیم این درد پوستی امونمو بریده دیگه. خوب شو لعنتی:)
-
چگونه فلان را بهمان کنیم!
چهارشنبه 12 مهر 1396 20:06
بابا می خواست (چگوارا) رو سرچ کنه تا چیزی رو به من نشون بده. (چگو) رو که نوشت من دیگه فقط سقف رو نگاه می کردم بابت حدسایی که جناب گوگل درباره ی انگیزه ی ما زد. مراعات نمی کنید که:|
-
لایمکن الفرار از عشق
یکشنبه 9 مهر 1396 11:07
عاشورای حسین باشد و خانه نشین شوی درد دارد
-
از سری مکالمات هر روزه
چهارشنبه 5 مهر 1396 23:13
- میگما شامو چیکار کنیم؟ + فعلا ناهارتو تموم کن بعد فکر شام باش. - من آینده نگرم +مشکل اینه که فقط در مورد وعده های غذایی آینده نگری:|
-
دانشجویی:)
یکشنبه 2 مهر 1396 00:14
از امروز کلاس ها شروع شده حقیقتا بی پولی خیلی سخته تموم پولی که بابا داده بود به علاوه ی حسابم خرج لوازم ضروری شده تاکید می کنم ضروری هایی که مجبور بودم بگیرم. امشب اونقدر به در و دیوار و زمین و زمان و هر چیز با خود و بی خودی خندیدیم که احتمالا این دختر ورودی جدید تمام تصورش از دانشگاه و دانشجو با خاک یکسان شده:) دیشب...
-
از سری یادداشت های یواشکی
سهشنبه 28 شهریور 1396 22:47
آدمیزاد باید بنشیند و به دنیای اطرافش خوب فکر کند٬بعد هم یک دلبستگی پیدا کند.پیدا هم نکرد باید برای خودش دلبستگی بسازد٬ وگرنه با هر نسیمی هر حادثه ای هر رویداد کوچکی زمین می خورد و بلند نمی شود. بلند شدن انگیزه می خواهد دلبستگی می خواهد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 شهریور 1396 10:47
۱.عروسی نون و پ هم تموم شد و به شدت خسته م و سردرد دارم٬ همیشه شلوغی و سکوت زیادی کلافه م می کنه. ۲.واحدایی که این ترم برداشتم به شدت سختن٬ترم پیش که الف شده بودم رو از دست دادم به قول زهرا باید تو اوج خداحافظی می کردم. احتمالا امروز بعد از ظهر یا فردا صبح راهی خوابگاه میشم٬ نه به این خاطر که دانشجوی وقت شناسی هستم...
-
خون بها
پنجشنبه 16 شهریور 1396 22:35
همین یک بیت برای عاشق محمد علی بهمنی شدن کافیه: ((خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟)) شما جرات می کنی بگی کم است؟
-
چرا ((عقب)) مانده ایم؟
دوشنبه 13 شهریور 1396 21:33
نوشته ی دکتر علی محمد ایزدی دکتر ایزدی در این کتاب می کوشد که پاسخی جامعه شناسانه و شایسته به عنوانی که برای کتاب برگزیده است بدهد٬ اگرچه باید به تفاوت ظریف عقب ماندن و عقب ماندگی هم در این عنوان دقت کرد. او درباره ی خصوصیات ما ایرانی ها سخن می گوید٬ خصیصه هایی که همواره همراه ماست و سبب عدم پیشرفت چشمگیرمی شود از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 شهریور 1396 16:19
آی بی کلاه گفت: ولی من فکر می کنم تو قبلا عاشق شدی٬ چون حرفات حال منو خوب تعریف می کنه. عاشق شده بودم؟ نه عاشقی کرده بودم؟ بله و تفاوت این دو از زمین تا آسمان است. . . . در یک بازه ی زمانی بیست و چهار ساعته سه نفر گفتند که بهترین دوستشانم...هر یک از دنیایی متفاوت٬ بی ربط و بی شباهت به دیگری... و من ترسیدم از اینکه...
-
به احترام دوست
یکشنبه 29 مرداد 1396 23:30
۱ یک نفر از پشت به شانه ام می زند: میشه جا باز کنید منم بیام ردیف شما٬ چیزی نمی بینم. با ناراحتی اما بی هیچ حرفی صندلی ام را جا به جا می کنم. بین من و دیوار می نشیند. ۲ می پرسم: حالت خوبه؟ می گوید: اوهوم ـ چشات یه چیز دیگه میگه ها! ـ با بابام بحثم شده٬ هی می کشه سپید٬ مامانمم عین خیالش نیست. ـ همه چی درست میشه. حرف...
-
علت مرگ فین های تابستانه
جمعه 27 مرداد 1396 02:01
زمستان را بیشتر از همه ی فصل ها دوست دارم٬ حتی اگر تا زانو در برف غلت بزنم و از سرما دماغم درست مثل آن توپ گرد روی بینی دلقک ها باشد و تا برف آب شد تمام زندگی ام را گل بردارد٬ باز هم این فصل عزیز است. پاییز هم خوب است اگرچه هیچ وقت درک درستی از این فصل نداشته ام و فقط آمدن و رفتنش را در خلسه هایی در خلا(!) حس کرده ام....
-
همانا رمان خوب بخونید
چهارشنبه 25 مرداد 1396 00:39
موش ها و آدم ها اثر جان اشتاین بک نویسنده ای که برنده ی نوبل ادبیات هم شد. این رمان کوتاه باعث مشهور شدنش شد. تلفیق ساده و جذابی از تنهایی و اندوه و رنج و ضعیف کشی کروکس با شماتت گفت: شما دیوونه اید. من هزارتا آدم دیدم که اومدن تو این ده٬ بارشون رو پشتشون بوده و همین فکرم داشتن. هزاراتاشونو دیدم میان و میرن و هر...
-
بله دیگه
شنبه 21 مرداد 1396 00:40
۱.موقع امتحانات که میشه با خودم میگم من غلط بکنم به فکر ارشد بیفتم مواقع بیکاری اما به این فکر می کنم که خب چرا پی اچ دی نگیرم؟ ۲.آدمایی هستن که بعد از سال های سال می بینمشون به این فکر می کنم که چقدر با اون چیزی که توذهنم هست فاصله پیدا کردن و انگار چیزی در وجودم می شکنه بزرگترها پیر میشن و حالا ما جوونیم و چند وقت...
-
همانا رمان خوب بخونید
سهشنبه 17 مرداد 1396 23:57
بلندی های بادگیر یا وادرینگ هایتز تنها رمان امیلی برونته است. نام داستان برگرفته از نام عمارتی است که ماجرا پیرامون شخصیت های آن اتفاق می افتد و البته کاملا مناسب. داستانی وحشی و سرشار از اتفاقاتی که بی امان و با سرعت به مخاطب نمایانده می شود٬ عشقی سرکش و نفس گیر که گویی مرگ نیز یارای متوقف ساختنش را ندارد٬ انسانی...
-
غافل نباشیم
جمعه 13 مرداد 1396 23:45
اول اینکه دوستانی که تو دوران دبیرستان پیدا میشه معمولا با وفاتر و مهربون تر و در کل بهتر از دوستای دانشگاهن این رو به عینه بارها و بارها دیدم. امروز یکی از همون دوستای خوب بهم زنگ زد و من کلی شرمنده شدم از بابت اینکه همیشه اونه که حال منو می پرسه و بعد دو سال ندیدن همدیگه هنوز هم به یادمه و با محبت و مهربونه. قرار...
-
خجالتانه
چهارشنبه 11 مرداد 1396 16:37
یکی از بچه ها ازم خواست یه سری مطلب بنویسم٬. سر هم کردنش کار سختی نیست. اما مشکل اینجاست که موضوعی که ازم در موردش خواسته شده چیزیه که برای خودمم دغدغه ست٬ . دغدغه از این نظر که فکر می کنم تا زمانی که خیلی خوب در موردش آگاهی نداشته باشم و خودمو در موردش کاملا روشن نکرده باشم نوشتن درباره ش کار درستی نیست و ممکن بعدها...
-
ترس هم داره
شنبه 7 مرداد 1396 23:59
فرستادنمان سالن تشریح٬ تا به حال پایمان به آن جا باز نشده بود. جسد جنین داخل الکل٬ اسکلت٬ مولاژهایی که این طرف و آن طرف چیده شده بودند. و البته یک جسد که روی تخت بود. کاری به جسد نداشتیم٬ پسرها از سر کنجکاوی به سمتش کشیده شدند تا دور از چشم استاد نگاهش کنند. دختر ها اما یا رویشان را گرفته بودند یا گوشه ای ایستاده...
-
دلخوشی ها کم نیست
شنبه 7 مرداد 1396 23:04
روی زمین٬ زیر درخت گردو دراز کشیده بودم٬ حسابی خسته بودم و این دراز کشیدن روی زمین سفت و خشک و خاکی هم برایم لذت بخش بود٬ مادر داشت چند متر ان طرف را آب پاشی می کرد تا گرد و خاک را بخواباند و زیر لب آوازی را زمزمه می کرد ٬آفتاب سرخ غروب می کرد٬ از لا به لای برگ های درشتی که اطرافشان از گرما سوخته بود نور گرم و بی رمقی...
-
و سلام...
پنجشنبه 5 مرداد 1396 23:50
دوباره می نویسم که آروم بگیرم...
-
شرحی نیست
پنجشنبه 28 آبان 1394 13:45
من می ترسم از آأمایی که بی هیچ ترسی به بد بودن خودشون افتخار می کنن اونایی که بی هیچ ناراحتی ای از خیانت میگن از افرادی که چیزی به اسم عذاب وجدان یا انسانیت یا هر چیز شبیه اینا تو وجودشون نیست آدما خطرناکن حتی بیشتر از بمب اتمی...
-
به یاد قربانیان حملات پاریس(فقط و فقط پاریس)
دوشنبه 25 آبان 1394 14:48
من همیشه همین طور بودم. هر چیزی را که نمی فهمیدم، هر چیزی را که درباره اش سوال داشتم ، بدون درنگ به سراغ گوگل می رفتم. مثلا جواب تست شماره ی 73 کنکور دوسال قبل عملکرد مژک های سلول های یوکاریوتی نحوه ی عوض کردن فیلتر جارو برقی شش حال اصلی ماده که من تا دو هفته پیش فکر می کردم ماده همان سه حالت جامد و مایع و گاز را دارد...
-
دماغ قرمزی
جمعه 22 آبان 1394 16:37
بد جوری سرما خوردم ، عین این دلقکای سیرک شدم دماغ قرمزی شایدم عین بچه ها که از ترس این که نکنه مجبور بشن برن دکتر و دکتر براشون آمپول تجویز کنه سرماخوردگیشونو قایم میکنن دیروز نزدیک بود دستی دستی یه بلایی سر یه نفر بیارم نمیدونم اگه یه ثانیه دیر تر جنبیده بودم چی میشد، اصلا چطور به اون سرعت عکس العمل نشون دادم ، مرسی...
-
کم حرفانه
دوشنبه 18 آبان 1394 21:40
گمونم آدم ها هر چی کمتر حرف بزنن بیشترمینویسن. اگه من آدم باشم(!) میتونه کم حرف بودنم توجیه پذیر باشه وقتی تلفن جواب میدم نمیدونم بعد از احوال پرسی چی بگم وقتی کسی میاد مهمونی و مامان نیست نمیدونم بعد از احوال پرسی چی بگم وقتی میرم مهمونی نمیدونم بعد از احوال پرسی چی بگم وقتی کسیو می بینم نمیدونم بعد از احوال پرسی چی...
-
من به جز آبی نگاهت آسمانی نمی شناسم
یکشنبه 17 آبان 1394 15:32
یه وقتایی یه حماقت هایی می کنی که حس می کنی تا آخر عمر گریبان گیرت میشه، زجرت میده. شاید زجرت نده شاید تاثیر آنچنانی تو زندگیت نذاره اما همیشه از به خاطر آوردنشون فرار می کنی وقتی فکر میکنم پارسال همین موقع ها چقدر داشتم اشتباه می کردم ،خندم میگره ، گریم میگیره ، متاسف میشم ، و دلم میخواد اون روزارو از تقویم زندگیم...
-
پاییز! با تو هم آوا شده ام ابر می خواهی چکار؟!
پنجشنبه 14 آبان 1394 23:03
با اینکه زمستون رو از همه ی فصول سال بیشتر دوست دارم... اما پاییز هم فصل خوبیه ، حس شاعری آدم گل می کنه.