نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

صیغه

اتفاقی خوردم به یه وبلاگ

یه زن برای صیغه 

آخ که چقدر قلبم تلخ شد

آخ خدا آخ

از دختر بودن از مونث بودن شرمنده شدم

تو جامعه ی ما دختر بودن یعنی چند برابر شدن مشکلات

یعنی لغو تموم آزادی های ممکن

یه لحظه هایی مغز آدم قفل میکنه

خالی میشه

مثل الان من...


خواستن یا نخواستن مسئله این نیست

ایستادم جایی که نمیدونم خوبه یا بد

انتخاب رشته کردم صرفا روزانه

رشته هایی که به نظرم قابل قبول بود و شهرایی که میتونستم برم

ته دلم میخواد که قبول شم

ته تر از اون میخواد که قبول نشم تا بشه یه توفیق اجباری برای یه سال تلاش بیشتر و قابل قبول تر

نمیدونم  کلمه ایه که این روزا زیاد تو ذهنم میچرخه

میچرخه و میچرخه و در نهایت مثل یه قاصدک میشینه روی حرفام

از یه طرف از اینکه بتونم یه سال بیشتر تلاش کنم و از الان میتونم بگم که نسبت به امسال نتیجه ی بهتری میگرم مطمئنم

و از طرفی یه سال جاموندن یه سال درجا زدن یه سال حبس شدن حس تلخیه که نمیشه پسش زد

خدایا هرچی تو بخوای...