خانه عناوین مطالب تماس با من

نقره کوب

نقره کوب

پیوندها

  • مرد صیغه ای
  • عاشقانه های یواشکی
  • رونوشت های دکتر
  • مرز های مشترک
  • تنها نوشت
  • می دوم
  • ساحل علم
  • لبخند ماه
  • فانوس خیس
  • سحر
  • مسلم
  • بنیامین

ابر برجسب

که تو در دلم نشستی که هنوز من نبودم سر از این خمار مستی همه عمر برندارم تا فرو شوید اندوه دلی می رود پای سپیداری شاید این آب روان آب را گل نکنیم از خار استدلال ها شد ریشه ریشه دامنم یک کوره ره از بی کسی با عقل گشتم همسفر فروغ فرحزاد سرد می شد آفتاب دیدگانم

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • ^^
  • از سری پست های نمی دونم چی چی
  • .
  • نه چرا؟
  • از سری پست های الکی
  • :)
  • از سری پست های سال نو
  • جناب طوسی
  • پ چرا همچین؟
  • پایان

نویسندگان

  • سپیدار 146

بایگانی

  • مهر 1399 3
  • فروردین 1399 4
  • آبان 1398 2
  • مهر 1398 1
  • شهریور 1398 1
  • تیر 1398 2
  • خرداد 1398 2
  • اردیبهشت 1398 2
  • فروردین 1398 1
  • اسفند 1397 1
  • بهمن 1397 6
  • دی 1397 8
  • مهر 1397 2
  • شهریور 1397 9
  • مرداد 1397 6
  • تیر 1397 4
  • اردیبهشت 1397 2
  • فروردین 1397 7
  • اسفند 1396 7
  • بهمن 1396 8
  • دی 1396 4
  • آذر 1396 2
  • آبان 1396 6
  • مهر 1396 9
  • شهریور 1396 5
  • مرداد 1396 10
  • آبان 1394 12
  • شهریور 1394 2
  • مرداد 1394 12
  • تیر 1394 2
  • خرداد 1394 4

جستجو


آمار : 26079 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • ^^ جمعه 18 مهر 1399 23:00
    غر دارم ها ولی تا اومدم بزنم یکی یه آهنگ هم اسمم فرستاد. غر ها کنسله فعلا
  • از سری پست های نمی دونم چی چی شنبه 12 مهر 1399 20:43
    دلم میخواد عاشق شم دلم میخواد کسی رو برای دوست داشتن داشته باشم اما همون یه نفری که ازش خوشم اومده بود خیلی دور بود و اونقدری شجاع نبود که دوست داشتنش رو بهم بگه هر چند که‌می دیدم دوستم داره. لابد از این دور بودن می ترسید که حق داشت. اون فامیل دورمون رو هم نخواستم که باهاش حرف بزنم، چون هنوز اونقدری سرم باد داره که...
  • . شنبه 12 مهر 1399 20:36
    چه اینجا سوت و کوره چه ناامید و سرخورده و غمگینم چقدر روزای خوب دور و دیر به نظر میان
  • نه چرا؟ پنج‌شنبه 28 فروردین 1399 01:45
    یه سری آدم از گوگل می رسن اینجا چیو سرچ می کنید که به اینجا ختم میشه؟
  • از سری پست های الکی شنبه 23 فروردین 1399 19:40
    چقدر زندگی به مویی بنده داییم فوت کرد صحیح و سالم بود ترس از دست دادن آدما افتاده به جونم، اگه فلانی بمیره، اگه فلانی نباشه، من چی کنم؟ اگه من بمیرم، خونواده م؟
  • :) جمعه 15 فروردین 1399 00:08
    هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز تو یه فضای نیمه سورئالِ شبیه به داستان های ساراماگو زندگی کنم.
  • از سری پست های سال نو جمعه 8 فروردین 1399 14:08
    هیچ نوشته ای به موندگاری وبلاگ نیست اینو می دونم اما اصراری بر نوشتن بدیهیات ندارم. ۹۸ سال عجیبی بود. سالی که ایمان نصفه نیمه ی من رنگ باخت. سالی که چند ماهی سر کار رفتم سالی که صبح تو بیمارستان وقتی دروغ شنیدم از تلوزیون حس تنفر و آشفتگی بهم دست داد سالی که وسط میدون گارد ویژه دیدم و چشمام چاهار تا شد. سالی که یه...
  • جناب طوسی جمعه 24 آبان 1398 08:35
    دقت کردم اکثر لباس های بیرونی ای که تو این یه سال خریدم ناخودآگاه طوسی بودن، از شال و کفش بگیر تا بافت و مانتو دیشب تو خواب یه لباس خریده بودم و وقتی اومده بودم خونه یادم افتاده بود که اینم طوسیه، های های تو خواب گریه می کردم که من دیگه این رنگو نمیخوام. اینه اوضاع خواب های ما
  • پ چرا همچین؟ پنج‌شنبه 2 آبان 1398 23:11
    اولین روز کار دانشجوییم مربوط به رشته‌م ساعتی سه و هفتصد و پنجاه یه شیفت لانگ و تو کل ماه سه تا شیفت=)))
  • پایان یکشنبه 28 مهر 1398 22:04
    مادربزرگم فوت کرد، و من اونی بودم که بارها و بارها گفتم کاش بمیره، تو اتوبوس مامانم زنگ زد و بهم گفت و اولین حسم چی بود؟ نفرت از خودم بابت اینکه آرزوی مرگشو کرده بودم، زجر می کشید برای مدت های طول انی، و مادر من هم که نگهداری از پیرزن به گردنش افتاده بود بیشتر، جو ملتهب و عذاب آوری داشت خونه، حالا فکر می کنم ناراحتم؟...
  • از سری پست های پروانه دار سه‌شنبه 19 شهریور 1398 22:24
    دوستی اتفاق عجیبیه. من هیچ وقت سحر رو ندیدم، اما حالا که می بینم اتفاق های خوب براش رقم میخورن، دنیا دنیا ذوق می کنم. شاید قریب به یه ساله فاطمه رو ندیدم و مدت زیادی هم هست که تلفنی باهاش حرف نزدم، اما به یادشم و ته دلم امیدوارم خوشحالیش مداوم باشه. دو ماهه "ل" رو ندیدم اما هر روز با هم حرف زدیم، چت کردیم، و...
  • تابستان جمعه 28 تیر 1398 23:58
    مامانم میگه به اون دختره ی دور از خونه و خونواده بگید بیاد شام بخوره، قاعدتا اون دختره منم. الله الله=)) + چه خوب شده قالب بلاگ اسکای، به درد گوشی می خوره، به درد مایی که همش کله مون تو این صفحه ی مستطیلیه، اما شبیه قدیما نیست.
  • جر خوردگی طبقاتی دوشنبه 17 تیر 1398 19:41
    1."ل" میگه فامیلامون از کانادا اومدن ناراحتم، باید بریم بگردیم این کفش شیش میلیونی بخره من به مانتوی شصت تومنی توی تنم نگاه کنم، نمی دونه من این مانتو که یه ساله می پوشمشو ۴۵ تومن خریدم=))) 2. افتخار به قومیت و نژاد و ملیت؟ واقعیتش اگه به من بود ترجیح میدادم یه بز تو سوئد یا یه کلاغ تو هلند باشم تا اینی که...
  • پیچش یکشنبه 12 خرداد 1398 20:26
    در حالی که دقیقا یازده روزه برگشتم خونه، با خبر شدم هنوز بچه ها دارن میرن کلاس! از اینجا تا بوفه ی توانبخشی پرانتز=))))))))))))
  • اینستاطور دوشنبه 6 خرداد 1398 20:10
    هنوز قادر به درک کامل اینستاگرام نشدم. نمی فهمم چرا باید عکس خودت رو همراه با جمله ای عارفانه، حکیمانه، انگیزشی و‌... از نیچه و فروید و حکیم ارد بزرگ و بیل گیتس پست کنی، چرا خب؟ از همه عجیب تر استوری هست. چرا باید عکسی رو برای بقیه به نمایش بذاری که۲۴ ساعت بعد دیگه نیست؟ بشر واقعا دست به کارهای عجیبی می زنه.
  • بی عنوان دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 10:59
    مارگارت میچل تو یه جایی از بر باد رفته عمیق ترین حسی که تجربه کردم رو این طور به تصویر می کشه: اسکارلت اوهارای خسته و مایوس از آتلانتای جنگ زده داره به سمت مزرعه ی پدری برمیگرده، با زنی مریض و ضعیف و بچه ش ، یک سگ، پسربچه ی کوچیکش و یه قاطر. هر لحظه احتمال میدی که طاقتش به آخر برسه و از شدت ضعف و خستگی بیفته، اما...
  • لعنت نامه دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 22:05
    لعنت به تمام مراحل گواهینامه گرفتن:/ لعنت به غذای سلف و کیفیت فاجعه‌ش:/ و از همه مهم تر لعنت به گیم آو ترونزی که تهش عزیزانم سرسی و جیمی بمیرن:/
  • من سه‌شنبه 13 فروردین 1398 02:40
    حالم خوبه، نه عالی، نه راضی، ولی خوبم دنیای آرومم بهم برگشته، و خوبم، خوبم، خوبم
  • شاعرکشی یکشنبه 26 اسفند 1397 10:34
    چقدر باید در این یک دومتر جا ماند تا تحلیل جسم حد زبان را رعایت کند؟
  • چطور یک استاد راهنمای بی نمک باشیم؟! یکشنبه 28 بهمن 1397 10:04
    میگه تاریخ تمدن اسلامی برداشتید؟ پس تاریخ تمدن ویل دورانت چی؟ ها ها ها پی نوشت: منم نامردی نکردم، سر کلاس وقتی پرسید هسته از چی تشکیل شده؟ بلند و رسا گفتم ذرات هسته ای استاد:)
  • اگر جمعه 19 بهمن 1397 14:02
    اگر میوه بودم، سیب بودم.
  • :) جمعه 19 بهمن 1397 13:24
    یه زمان حتی خوندن آشغال رمانای نود و هشتیا هم خوشحالم می کرد.
  • خیلی قاتل طور و اینا سه‌شنبه 16 بهمن 1397 00:08
    این مدت به حدی فیلمای خشن و جنگی و اکشن دیدم که حس می کنم که قرار گرفتن تو شرایط مشابه شخصیت های فیلم برام سخت نیست، می تونم لبخند بزنم و آدم بکشم و بعد باز هم حس کنم که چقدر انسان خوبی هستم، حتی گاهی تو صحنه هایی که طرف قدری رحم و شفقت از خودش نشون میده یه صدایی تو سرم میگه اوه من اگه تو یه همچین شرایطی بودم محال بود...
  • Wanheda چهارشنبه 10 بهمن 1397 02:07
    اوکی، تو سه روز دو سیزن باقی مونده ی سریال رو دیدم و تموم شد، بعدش می خوام چیکار کنم با زندگی یه سری یه شکلم؟
  • :) شنبه 6 بهمن 1397 02:58
    زندگیمون پر از کرختی شده آقای قاضی!
  • از سری احادیث نفس یکشنبه 30 دی 1397 01:24
    باید برگردم به روال عادی زندگیم؟ لابد دیگه انتظار تلخه، سخته، مزخرفه، و من دنبال بهونه ام که دیگه منتظر نباشم. ولی هستم، به طرز احمقانه ای هنوز منتظرم، و این چیزیه که رنجم میده، و این چیزیه که توان تمرکز کردن رو ازم می گیره، یک روز صبح لابد دیگه منتظر نخواهم بود، توی پاهام احساس سستی نخواهم کرد، و منِ سابق خواهم شد.
  • چرت محض شنبه 29 دی 1397 00:30
    *مسخره ست ولی واقعا هستن آدمایی که زندگی من رو رویای خودشون می دونن . خیلی مسخره ست این موضوع خیلی زیاد **اگه امتحان قبلیم رو بیفتم بیچاره میشم چون پیش نیازه درسیه که اون درسه هم بازم پیش نیازه، نه ترمه نشم صلوات
  • سندروم پلی سندرومیک سه‌شنبه 25 دی 1397 02:00
    برای من درد های جسمی مهم نیستند، همین حالا که اینجا دراز کشیده ام و درد وحشتناکی از میانه ی کمرم راه گرفته و به سمت انگشتان دست و پایم روانه می شود می توانم ادعا کنم حالم خوب است، صبح اما خوب نبود، نشستم روی صندلی و گفتم دلم می خواهد گریه کنم، یکی گفته بود گریه کن و برایم دلیل هم آورده بود. دلایلش منطقی بود و من گریه...
  • چشم هایم یکشنبه 23 دی 1397 22:44
    امشب که "ل" نشسته بود رو به رویم پرسیدم: تو می دونستی چشای من قرینه نیست؟ سی ثانیه به چشم هایم زل زد و طبعا جوابش منفی بود و چیزی حس نمی کرد. خودم اما خوب می دانستم، از سه سال پیش که این موضوع را فهمیده بودم همیشه اولین قسمتی که در آینه یا عکس هایم توجهم را جلب می کرد چشم راستم بود، مردمک چشم راستم حدود یک...
  • از سری حرف هایی که می گویم چهارشنبه 19 دی 1397 23:49
    و بعد فهمیدم‌این همه خود‌خوری لازم نیست، این میزان از حرف نزدن و در خود فرو رفتن و تلاش برای اینکه خودت به تنهایی همه چیز را حل کنی خوب نیست، گاهی احتیاج داری حرفهایت را به‌کسی بگویی، گاهی محتاجی از اینکه از دیگران کمک بخواهی و در یک لحظه به این نتیجه خواهی رسید که دنیا در برابر دیدگانت روشن تر است، آسمان آبی تر به...
  • 146
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5