خانه عناوین مطالب تماس با من

نقره کوب

نقره کوب

پیوندها

  • مرد صیغه ای
  • عاشقانه های یواشکی
  • رونوشت های دکتر
  • مرز های مشترک
  • تنها نوشت
  • می دوم
  • ساحل علم
  • لبخند ماه
  • فانوس خیس
  • سحر
  • مسلم
  • بنیامین

ابر برجسب

که تو در دلم نشستی که هنوز من نبودم سر از این خمار مستی همه عمر برندارم تا فرو شوید اندوه دلی می رود پای سپیداری شاید این آب روان آب را گل نکنیم از خار استدلال ها شد ریشه ریشه دامنم یک کوره ره از بی کسی با عقل گشتم همسفر فروغ فرحزاد سرد می شد آفتاب دیدگانم

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • ^^
  • از سری پست های نمی دونم چی چی
  • .
  • نه چرا؟
  • از سری پست های الکی
  • :)
  • از سری پست های سال نو
  • جناب طوسی
  • پ چرا همچین؟
  • پایان

نویسندگان

  • سپیدار 146

بایگانی

  • مهر 1399 3
  • فروردین 1399 4
  • آبان 1398 2
  • مهر 1398 1
  • شهریور 1398 1
  • تیر 1398 2
  • خرداد 1398 2
  • اردیبهشت 1398 2
  • فروردین 1398 1
  • اسفند 1397 1
  • بهمن 1397 6
  • دی 1397 8
  • مهر 1397 2
  • شهریور 1397 9
  • مرداد 1397 6
  • تیر 1397 4
  • اردیبهشت 1397 2
  • فروردین 1397 7
  • اسفند 1396 7
  • بهمن 1396 8
  • دی 1396 4
  • آذر 1396 2
  • آبان 1396 6
  • مهر 1396 9
  • شهریور 1396 5
  • مرداد 1396 10
  • آبان 1394 12
  • شهریور 1394 2
  • مرداد 1394 12
  • تیر 1394 2
  • خرداد 1394 4

جستجو


آمار : 26164 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • از سری بغض های در گلو مانده جمعه 10 فروردین 1397 01:28
    مادربزرگ این روزها زمین گیر شده به سختی راه میره، به سختی بلند میشه و هر لحظه ش با درد و ناراحتی همراهه. باید عمل شه ولی توان بیهوشی نداره. دیروز بود؟ نه پریروز، خواست بلند شه دستشو گرفتم با کمک من هم نتونست سرپا شه ناله کرد و قطره ی اشکی که راهی صورتش نشد... اون لحظه انگار کن که تکه آهن داغی سمت چپ قفسه ی سینه م...
  • :) جمعه 10 فروردین 1397 01:07
    قرار شده یک هو بریم سفر فردا تا سحر چه زاید باز...
  • گذشتم از او به خیره سری پنج‌شنبه 2 فروردین 1397 23:50
    کف دست راستمو گرفتم جلوش، دست چپمو به صورت لترال(عمود میشه؟) گذاشتم روش طوری که فقط چهارتا انگشتم معلوم باشه، گفتم فکر کنم یه اینقدر کوتاه شه کافیه در حدی که اون تک و توک موخوره هاش برن. و چه اتفاقی افتاد؟ به خودم اومدم دیدم وزن سرم به نصف کاهش پیدا کرده، موهام رفتن و اگه دیر می جنبیدم می تونستم بدل علیرضا منصوریان...
  • از سری حرف های مفت پنج‌شنبه 24 اسفند 1396 09:59
    به عنوان کسی که فیزیک عمومیش رو با 16 پاس کرده و دو ونیم فصل هالیدی خونده وظیفه ی خودم میدونم مرگ هاوکینگ رو به جامعه ی علمی جهان تسلیت بگم:| ولی جدای از شوخی بعدها می تونیم برای آیندگانمون تعریف کنیم که ما با استیون هاوکینگ و گابریل گارسیا مارکز و محمود دولت آبادی و آلپاچینو هم عصر بودیم بدون اینکه کوچکترین شناختی...
  • بی عنوان ترین جمعه 18 اسفند 1396 23:03
    خدایا حالم بده بسه دیگه می خوام برگردم خونه
  • از سری احادیث نفس دوشنبه 14 اسفند 1396 00:42
    عادت به حرف زدن با نیش و کنایه ندارم ولی وقتی تو خونه حرفی که بوی این چیزا میداد از دهنم در میرفت حالا درباره ی هر کسی که میخواست باشه، بابا فورا عصبانی میشد و منم قاعدتا پشیمون. حالا کاملا علت این عصبانیتشو می فهمم. کاش بفهمید کاش همه بفهمیم با کنایه که حرف می زنید شاید طرفتون چیزی نگه ولی دله دیگه، می شکنه... به...
  • سه هزار سال زندگی پنج‌شنبه 10 اسفند 1396 17:59
    امروز روز خوبی بود. تا باشه از این خوبی ها #انار_قرمز_جیغ
  • اکسیر دوشنبه 7 اسفند 1396 22:38
    از زیباترین صحنه هایی که در هفته ی اخیر دیده اید؟! مامور حراستی که ساعت هشت صبح سعدی می خوند:)
  • از سری دعاهای یه هویی شنبه 5 اسفند 1396 17:47
    خدایا پروردگارا یا رب العالمین برسون روزی رو که وقتی از کتابی خوشم میاد اولین حرکتم نگاه کردن به قیمت پشت جلدش نباشه0-0
  • آینده ای که گذشت... سه‌شنبه 1 اسفند 1396 23:58
    گفت: اینا به چه دردمون می خوره؟ گفتم: به درد آینده تون میخوره. گفت: ما آینده مون رو گذروندیم. شاید چهل رو رد کرده بود شایدم نه...اگه آینده مو گذروندم و چیزای تازه به دردم نخورد چی؟!
  • دیوانگی های خواب و بیدار شنبه 28 بهمن 1396 21:44
    یعنی شما تو عصر بارونی حس خلا ندارید؟ فکر نمی کنید که به پایان دنیا نزدیک شدید و همه آخرین لحظه ها رو می گذرونیم. حس بیهودگی عمیقی رو که انگار پایانی نداره رو تجربه نمی کنید و با خودتون نمی گید که خب ما رو چه به این حال و روزگار؟ ما رو چه به قبول کردن امانتی که آسمان بار آن را نتوانست کشید؟ به الست؟ به هیچ بودن ازل...
  • هیچ جمعه 27 بهمن 1396 00:48
    و ترس از آینده ای مبهم که شادی ها رو روز به روز سطحی تر و اندوه ها رو عمیق تر می کنه. زندگی دشوار شده نازنین
  • ترکیب طلایی سه‌شنبه 24 بهمن 1396 00:15
    فشار خفقان آور و ملامت بار "بودن".
  • از سری حرف های جامانده دوشنبه 16 بهمن 1396 18:40
    من چادرمو دوست دارم.
  • دوئل دوشنبه 16 بهمن 1396 02:13
    ازدواج بدون عشق مثل نماز خواندن بدون اعتقاد بی رحمانه و ناشایست است. *** کسی که بخواهد رستگاری را با تغییر محل زندگی اش بیابد، به هیچ چیز نخواهد رسید چرا که برای او همه جای زمین مثل هم است. *** انسان در جستجوی حقیقت، دو قدم رو به جلو بر می دارد و یک قدم به عقب باز می گردد. زجرها، خطاها، و یکنواختی زندگی او را به عقب...
  • از سری یادداشت های جا مانده جمعه 13 بهمن 1396 18:47
    یه مدتی هم یه بزرگواری روزی پنجاه تا پیام میداد و ده سری زنگ میزد که شیوا تو رو خدا جوابمو بده و فلان و بهمان باورش هم نمیشد که من شیوا نیستم. یه سری واسش نوشتم به خدا اشتباه گرفتین، بعد اشتباهی با اون یکی خطم فرستادم، هیچی دیگه از اون به بعد هر پیامی رو دوبار واسم میفرستاد:/ *** مجری برنامه میگفت بینندگان جان ممنون...
  • در16سالگی بخوانیدش نه 20سالگی پنج‌شنبه 12 بهمن 1396 20:34
    ...همیشه در ذهن خودم چند بچه ی کوچک را مجسم می کنم که در دشت مشغول بازی هستند، هیچ آدم بزرگی هم جز خودم اون دور و بر نیست. منم لبه ی یه پرتگاه خیلی بلند ایستادم. کارم هم گرفتن بچه هایی است که به سمت پرتگاه می آیند.منظورم اینه که اگه بدوند به سمت پرتگاه و حواسشون پرت باشه، من اون ها رو از افتادن نجات میدم. در طول روز،...
  • قال سپیدار چهارشنبه 4 بهمن 1396 01:27
    بدبختانه آدم هایی که فکر می کنند از همه بهترند از همه بدترند.
  • رها رها رها من شنبه 30 دی 1396 23:58
    یعنی بی خبر تر از من نسبت به اتفاقات اطرافم پیدا نمیشه خوبیش اینه معمولا با هیچ کس کدورتی ندارم. بدیش اینه که بی خبرم دیگه؛) +آیا با پست قبل در تعارض است؟هم بلی هم خیر
  • هوای گریه با من... پنج‌شنبه 28 دی 1396 00:57
    یکی از بدیای بزرگ شدن اینه که غیر خودت باید نگران زندگی های زیاد دیگه ای هم باشی. پدر و مادر، خواهر و برادر، دوست، آشنا، حتی نگران پسر بغال ته کوچه هم میشی. نمی تونی کمکشون کنی حتی گاهی نگرانی مبادا بد موقع شروع کنی به زنگ زدن و حرف زدن و درد دل کردن. و خدا نکنه زندگی یکی شون روبه راه نباشه به اندازه ی خود اون آدم...
  • اردیمن سه‌شنبه 26 دی 1396 14:17
    ولی این هوا، هوای بیست و شیش اردیبهشته نه بیست و شیش بهمن
  • :) یکشنبه 24 دی 1396 20:04
    طبق معمول همیشه باز هم برگشتم....
  • خرده جنایت های زناشوهری چهارشنبه 15 آذر 1396 23:37
    لیزا:...دنیا که فقط از زن های هم سن و سال من تشکیل نشده، تو بیست سالگی میشه به سن و سال اعتنا نکرد ولی بعد از چهل سالگی دیگه نمیشه تو رویا زندگی کرد. یک زن وقتی به سنش پی میبره که متوجه میشه زن های جوون تر از اون هم وجود دارن. +خرده جنایت های زناشوهری نمایشنامه ای کوتاه اثر اریک اشمیت است. پر از دیالوگ های ناب و فوق...
  • شفافیت:) چهارشنبه 1 آذر 1396 00:29
    اگه یه آدم عینکی دیدید که تو خیابون هی سرشو می چرخونه و به در و دیوار و درخت و آدما لبخند به عرض شونه تحویل میده می تونین 78.09درصد احتمال بدین شیشه ی عینکشو عوض کرده:) ماییم که الکی الکی بی هیچ سرانجام خوشیم
  • چرا چرا چرا دوشنبه 29 آبان 1396 02:44
    چرا یکهو یک نفر که در حد "سلام حالتان خوب است؟ممنون" با هم در ارتباطید باید بیاید و تمام داستان زندگی اش را برای تو بازگو کند؟ داستانی که مدعی ست شما اولین کسی هستید که می شنوید. چرا هزاران راز مگو از این و آن می دانم و خودم هیچگاه حرف دلم را پیش کسی باز نمی کنم؟ امشب به این فکر می کنم که چرا دنیای من با...
  • . یکشنبه 21 آبان 1396 23:43
    زلزله اومد. خدا خدا می کنم خساراتش خیلی نباشه
  • برای مامان خانومی جمعه 19 آبان 1396 23:36
    گفته بودم که دخترا بابایی هستن؟ گفتن نداره همه می دونن اما تو لحظه های سخت فقط مادره که میشه اسمشو داد زد. یادته یه بار تو اون روزای سخت و مزخرفی که خودت خودتو تو منجلاب انداخته بودی داشتی تو خواب زار میزدی؟ تو که تو خواب حرف نمی زدی می زدی؟ اما اون شب با همه ی وجودت تو خوابی که یادت نیومد چی بود داشتی داد می...
  • من یک دهاتی ام سه‌شنبه 16 آبان 1396 20:14
    جالبیش اینجاست دانشجوی دکترا واژه ی "دهاتی" رو به عنوان توهین و تحقیر به کار می بره. این برای بار هزارم، تحصیلات و شعور دو تا چیز کاملا مجزا هستن. *** با "آی بی کلاه" تو سلف نشسته بودیم و درباره ی این حرف می زدیم که شام ماکارونی بپزیم یا نون پنیر گوجه بخوریم که خانمی که کنارمون نشسته بود به بغل...
  • ما آدم تنها ها یکشنبه 7 آبان 1396 23:48
    ما آدم تنها ها، ماهایی که نازکش نداریم و کسی نیست به غرغرامون گوش بده قوی تریم. تنهایی آدمو قوی می کنه یاد می گیری خودت واسه ی همه چی بجنگی یاد می گیری که حرفاتو تو دلت نگه داری و لبخنداتو بیرون بریزی، یاد می گیری زمین که خوردی دست بذاری روی زانوت و پاشی. حتی بعد یه مدت یاد می گیری خودت موهاتو بریزی یه طرف شونه ت و...
  • دعای آخر شب جمعه 5 آبان 1396 00:24
    پروردگارا! قدرتی ب من عطا فرما تا به پایان برسانم هر فیلم و کتابی را که شروع می کنم. و یا شروع نکنم هر چه را که به پایان نمی رسانم. آمین
  • 146
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5