خانه عناوین مطالب تماس با من

نقره کوب

نقره کوب

پیوندها

  • مرد صیغه ای
  • عاشقانه های یواشکی
  • رونوشت های دکتر
  • مرز های مشترک
  • تنها نوشت
  • می دوم
  • ساحل علم
  • لبخند ماه
  • فانوس خیس
  • سحر
  • مسلم
  • بنیامین

ابر برجسب

که تو در دلم نشستی که هنوز من نبودم سر از این خمار مستی همه عمر برندارم تا فرو شوید اندوه دلی می رود پای سپیداری شاید این آب روان آب را گل نکنیم از خار استدلال ها شد ریشه ریشه دامنم یک کوره ره از بی کسی با عقل گشتم همسفر فروغ فرحزاد سرد می شد آفتاب دیدگانم

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • ^^
  • از سری پست های نمی دونم چی چی
  • .
  • نه چرا؟
  • از سری پست های الکی
  • :)
  • از سری پست های سال نو
  • جناب طوسی
  • پ چرا همچین؟
  • پایان

نویسندگان

  • سپیدار 146

بایگانی

  • مهر 1399 3
  • فروردین 1399 4
  • آبان 1398 2
  • مهر 1398 1
  • شهریور 1398 1
  • تیر 1398 2
  • خرداد 1398 2
  • اردیبهشت 1398 2
  • فروردین 1398 1
  • اسفند 1397 1
  • بهمن 1397 6
  • دی 1397 8
  • مهر 1397 2
  • شهریور 1397 9
  • مرداد 1397 6
  • تیر 1397 4
  • اردیبهشت 1397 2
  • فروردین 1397 7
  • اسفند 1396 7
  • بهمن 1396 8
  • دی 1396 4
  • آذر 1396 2
  • آبان 1396 6
  • مهر 1396 9
  • شهریور 1396 5
  • مرداد 1396 10
  • آبان 1394 12
  • شهریور 1394 2
  • مرداد 1394 12
  • تیر 1394 2
  • خرداد 1394 4

جستجو


آمار : 26119 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • هوا را پنجه می سایم می بینی ، نفس اطراف دستانم پیدا نیست چهارشنبه 13 آبان 1394 15:05
    1- "1175" چیه که من چند جا بدون هیچ توضیحی یادداشتش کردم ؟ چرا این قدر به حافظه ی خودم ایمان دارم؟ 2- مامان معتقده آهنگایی که من گوش میدم مزخرفن ، میگه انگار خواننده داره ناله می کنه، زار می زنه:| اساسا ما به شدت هم سلیقه ایم:) 3- دو سال تموم اساتید فن (!) سعی کردن به من سوت زدن یاد بدن ولی حتی یه درصد...
  • آه از سرخی سیب هایی که از افسون جاذبه زمین گیر می شوند ( سیب نامه) دوشنبه 11 آبان 1394 21:32
    اگه دست من بود به جای تموم درختای دنیا درخت سیب می کاشتم ولی خب متاسفانه دست من نیست...مسئولین لطفا پاسخگو باشن چرا دست من نیست؟! اصلا دست کیه؟! دستهای پشت پرده؟!تا توانی دلی به دست آور؟! دوست آن باشد که گیرد دست دوست؟! قبل از خوردن غذا دست های خود را بشویید؟!دقیقا کدوم دست؟! اصلا من اگه جای آدم و حوا بودم هیچ احتیاجی...
  • چیز زیادی یادم نیست. یکشنبه 10 آبان 1394 20:01
    سنش شاید فقط چند سالی از صد کمتر بود. صورتش پر از چین و چروک بود،یه عصا داشت که از جزیی از وجودش شده بود. میدونی بعضی چیزا وقتی جزیی از وجود آدم میشن دیگه جدا کردنی نیستن میشن بخشی از خودت،یه عینک ، یه عصا،یه گلدون شمعدونی ، یه اخم نرم ،یه خنده ی شیرین، یه مهربونی ناب... داشتم میگفتم...می گفت دندون مصنوعی نداره، می...
  • هنوزم میشه امیدوار بود جمعه 8 آبان 1394 21:07
    1-اینایی که عکس خودشون بک گراندشونه اینایی که کسی تولدشونو یادشون نمیمونه اینایی که اگه مدت ها پیداشون نباشه کسی ازشون خبر نمیگیره اینایی که ترجیح میدن بشینن یه گوشه و یه کتاب بخونن یا یه فیلم ببینن و یا حتی هیچ کاری نکنن تا اینکه تو یه جمع حاضر باشن اینایی که اگه ازشون بپرسی آخرین بار به کی کادو دادی باید ده دقیقه...
  • غزل نشد خیال من جنون من نگفته باقیست... پنج‌شنبه 7 آبان 1394 18:36
    -خاموش؟! -هوم؟ -هو م و زهرمار درست جواب بده. -ها؟ - نخیر تو آدم بشو نیستی. -از آدما خوشم نمیاد. - بی خیال گوشت با منه؟ _هوم. _ببین من خسته شدم. -از چی؟ -از زندگی از تکرار از اینکه همه چی یکنواخته هر کی دیگه هم جای من بود خسته میشد. -نه هرکی. -یعنی چی؟ -زمین چهار و نیم میلیارد ساله داره دور خورشید می چرخه ولی خسته...
  • باران تویی به خاک من بزن چهارشنبه 6 آبان 1394 21:16
    هر کسی که لذت تماشای باریدن بارون رو درک نکرد به قول حافظ: "بر او نمرده به فتوای من نماز کنید"
  • خوب،بد،زشت یکشنبه 8 شهریور 1394 23:23
    این روزا همه ازم ناراضین فقط یه هفته زمان میخوام تا بتونم خودمو پیدا کنم و امیدوارم تو همین مدت التهابی پیش نیاد سعی می کنم خوب باشم بدی نکنم و بدی ها رو فراموش کنم ولی زشتی ها همیشه جلوی چشمم هستن به قول دکتر شریعتی کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل مکن... دلم این روزا بیشتر از هر چیزی یه عصر برفی تو زمستون می خواد
  • باران تویی سه‌شنبه 3 شهریور 1394 19:45
    چقدر دوست داشتم الان حرم امام رضا بودم حتی تصورش هم حس شیرینیو به آدم میده امسال از امام رضا عیدی خواستم یه عیدی خیلی عجیب امیدوارم عیدیمو بگیرم السلام علیک یا علی بن موسی الرضا +از این روزا اصلاااااااا خوشم نمیاد
  • تعهد نامه شنبه 31 مرداد 1394 23:44
    چند سال پیش بود یه کم بیشتر از چند سال راهنمایی بودیم اول دوم شایدم سوم بچه های کلاسمون به طرز عجیب غریبی شیطون بودن و خب معمولا هر وقت شیطنتی میکردن کل کلاس تنبیه می شد توجیه همیشگی و البته جالب که من هیچ وقت تو زندگیم نتونستم فلسفه شو ببفهمم از طرف مسئولین محترم این بود که نمیشه کاریش کرد تر و خشک باهم میسوزن حرف ما...
  • سیاه تیره جمعه 30 مرداد 1394 18:33
    نخیر انگاری بالاتر از سیاهی هم رنگای زیادی هست...
  • هواتو کردم چهارشنبه 28 مرداد 1394 20:55
    خدایا کاش بدونی که چقدر به نگاهت محتاجم حالم خوبه اما تو باور نکن میدونی دلم چی میخواد؟! تو رو میخواد کاش بیای بیای بغلم کنی بگی هواتو دارم از چی می ترسی؟ میدونی خدا من از اینکه تو منو نبینی منو یادت بره میترسم میدونم ترس احمقانه ایه یه وقتایی خیلی بچه میشم اونقدر بچه که دلم فقط تو رو میخواد بد جوری این روزا به بودنت...
  • من،نستعلیق،جزوه شیمی،موشک دوشنبه 26 مرداد 1394 19:21
    می خوام برای جلوگیری از افسردگی قریب الوقوعم یه کم از خاطره های بامزم بنویسم... دو سال پیش همون وقتایی که بیکار بودم و بی عار احتمالا(!) به اصرار مامانم تابستون رفتم کلاس خطاطی استادمون آدم اهل دلی بود کلا یا نمی یومد یا اگه خدای ناکرده می یومد اونقدر هی ایراد میگرفت که آرزو میکردی کاش نمی یومد در قسمت فوق آرایه ی...
  • دخترونه یکشنبه 25 مرداد 1394 19:21
    دختر بودن حس شیرینیه حس خوب لوس بودن مهربونیای از ته دل غصه های کوچیک دختر یعنی تولد تموم عروسکای دنیا یعنی خاله بازی یعنی کلی محدودیت کلی محرومیت کلی بغض که نمی شکنه کلی درد و دل که هیچ وقت به زبون نمیاد با تموم اینا حس خوبیه روزمون مبارکا باشهـ:)
  • خیلی دور ، خیلی نزدیک شنبه 24 مرداد 1394 12:10
    گاهی که نه خیلی وقت ها پیش میاد که دلت فشرده میشه اما نه به خاطر خودت برای آد های دیگه آدم هایی که گاهی خیلی نزدیکن و آشنا و گاهی خیلی دور و ناآشنا و اونوقت می فهمی دغدغه های تو در برابر خیلی های دیگه ناچیزه و در برابر خیلی های دیگه بزرگ! همیشه یه بد و بدتر و خوب و خوبتری هست و عدالت... تو شاید برای یکی بدترین و برای...
  • خسته تر از غروب خورشید پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 20:03
    خستم خیلی خیلی خسته انگار عالم و آدم دست به دست هم دادن تا یه جورایی حال منو بد کنن رفته بودیم مهمونی خونه ی عمو اما مامان یه جوری حالمو گرفت که نفهمیدم چی شد نفهمیدم چطور رسیدیم خونه می بینی خاموش هیچ کس هیچ کس حتی خونوادم درک نمی کنن شرایطی که الان توش گیر کردم حال بد این روزامو نا امیدی و عذاب و استرس تو چشامو و من...
  • خانه ی دوست کجاست؟! چهارشنبه 21 مرداد 1394 22:13
    داشتن کسی که به بودنش به دوستیش به خوب بودنش ایمان داشته باشی اونقدر زیباست اونقدر حس شیرینیه که دورترین فاصله ها هم نمیتونه ازت بگیره و من ممنونم از خدا که این حال خوب رو ازم دریغ نکرده که دارم دوستایی که با وجود اینکه شاید دیگه هیچ وقت نبینمشون هنوزم صمیمی ترین دوستای منن اگه از این آدما تو زندگیت باشه میفهمی من چی...
  • headphone یکشنبه 18 مرداد 1394 11:02
    پرده ها رو میکشم آفتاب بزنه باز توی اتاقم پنجره رو وا میکنم تا عطر تو باز بیاد سراغم بهترینامو می پوشم با یه هدفون توی گوشم را میفتم توی خیابون شاید با تو روبه رو شم امروز یه روز دیگه ست مثل عید وسط پاییز امروز یه روز دیگه ست می بینی خوبه همه چیز . . . یه وقتایی یه آهنگ هم میتونه حال آدمو بهتر کنه...
  • سفر در زمان جمعه 16 مرداد 1394 23:18
    اون وقتایی که عاشق بودم عاشق آسمون همون وقتایی که مستندایی می دیدم که خیلی چیزی ازشون سرم نمیشد کتابایی میخوندم که واسه ذهن تازه جهان دیده ی من زیادی سنگین بود یه چیزی بود به اسم سفر در زمان سفر به آینده یه چیزی به اسم کرمچاله که میتونه ساختار فضا -زمان رو تغییر بده من الان بدجوری بهش احتیاج دارم کاش میشد این روزا رو...
  • صیغه پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 23:15
    اتفاقی خوردم به یه وبلاگ یه زن برای صیغه آخ که چقدر قلبم تلخ شد آخ خدا آخ از دختر بودن از مونث بودن شرمنده شدم تو جامعه ی ما دختر بودن یعنی چند برابر شدن مشکلات یعنی لغو تموم آزادی های ممکن یه لحظه هایی مغز آدم قفل میکنه خالی میشه مثل الان من...
  • خواستن یا نخواستن مسئله این نیست یکشنبه 11 مرداد 1394 22:46
    ایستادم جایی که نمیدونم خوبه یا بد انتخاب رشته کردم صرفا روزانه رشته هایی که به نظرم قابل قبول بود و شهرایی که میتونستم برم ته دلم میخواد که قبول شم ته تر از اون میخواد که قبول نشم تا بشه یه توفیق اجباری برای یه سال تلاش بیشتر و قابل قبول تر نمیدونم کلمه ایه که این روزا زیاد تو ذهنم میچرخه میچرخه و میچرخه و در نهایت...
  • بدون شرح دوشنبه 22 تیر 1394 17:24
    هر روز که بیشتر میگذره بیشتر به این نتیجه می رسم که واقعنی کنکورو گند زدم روز آخر مدرسه بود اگه اشتباه نکنم زهرا ازم پرسید از اینکه تجربی خوندم پشیمون نیستم؟من بدون یه لحظه فکر کنم گفتم نه نه ای که گفتم اونقدری قاطع بود که دیگه هیچی نگه هنوزم پشیمون نیستم حتی یه لحظه ولی فکر میکنم اگه امسال نتونم رتبه ی خوبی قبول شم...
  • روزها پنج‌شنبه 4 تیر 1394 11:06
    خب تابستون اول از همه باید بگم که تابستونو دوست ندارم یعنی در اصل میتونم بگم که نسبت به بهار هیچ حسی ندارم از تابستون متنفرم(!) پاییزو دوست دارم و عاشق زمستونم ماه رمضونم خوبه با اینکه آدم تلف میشه همش هشت روز گذشته:/ ولی دیگه اذیت نمیشم برام عادی شده فقط گاهی سردرد و سرگیجه دارم راستی امروز 4تیره یه روز قشنگ برای...
  • روز عجیب شنبه 23 خرداد 1394 11:54
    دیروز یکی از مهم ترین روزای زندگیم محسوب میشد کنکور دادم:/ صبح به خدا داشتم میگفتم کاری کن که امروز یه روز شیرین باشه برام خب اینکه شیرین بود یا نه یه ماه دیگه مشخص میشه حوزه ی امتحانیم یکی از دبیرستان های نزدیک مرکز شهر بود تازه وقتی رفتم و یکی از هم مدرسه ای هام رو دیدم فهمیدم برحسب معدل حوزه ها تعیین شده خلاصه چون...
  • تمام جاده ها یکشنبه 10 خرداد 1394 17:22
    این منم همان مسافر خسته که انگار بر سر تمام دو راهی های جهان ایستاده از همیشه تا همیشه و این تاوان تمام ایستادن هاست تمام نرفتن ها ندویدن ها باید می دویدم تاسر حد زندگی نه مرگ تمام نرسیدن ها سزای نرفتن است کشتی ای که به دریا نزند ارزشی ندارد...
  • آشنای غریبه جمعه 8 خرداد 1394 11:40
    دارم کم کم به حرف الهه ایمان میارم اینکه من تو مسائل جزئی یه کم بیشتر از خیلی خنگم سپاس خدایا خب آخه مگه من علم غیب دارم؟ تموم راه داشتم به خودم فحش میدادم نمیدونم راه طولانی تر شده بود یا زمان داشت کش میومد ولی چون این وسط فکر نمی کنم چیزی تقصیر من بوده باشه طبعا عذاب وجدان هم ندارم میمونه اینکه دوستم در موردم چی فکر...
  • بنام خدا یکشنبه 3 خرداد 1394 17:02
    همیشه از یه جایی شروع میشه این نوشتن های من نمیدونم چرا ولی تو هیچی به اندازه ی نوشتن بی قرار نیستم اما یه چیزو نمیدونم چرا این نوشتن ها به آخر که نه...به سرانجام نمیرسن همیشه از یه جایی شروع میشن و بعد خیلی زود تموم میشن چرا آسمانها؟ شاید بعدا گفتم اما نمیخوام دیگه این وبلاگو بیخیال شم توش مینویسم همه چیزایی که باید...
  • 146
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • صفحه 5