نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

بله دیگه

۱.موقع امتحانات که میشه با خودم میگم من غلط بکنم به فکر ارشد بیفتم

مواقع بیکاری اما به این فکر می کنم که خب چرا پی اچ دی نگیرم؟

۲.آدمایی هستن که بعد از سال های سال می بینمشون به این فکر می کنم که چقدر با اون چیزی که توذهنم هست فاصله پیدا کردن و انگار چیزی در وجودم می شکنه بزرگترها پیر میشن و حالا ما جوونیم و چند وقت دیگه بچه های کوچیکی که دور و برمونن بزرگ میشن و ما پا به سن می ذاریم.

(تو بچگیام همیشه از یه مغازه ی کوچیکی خرت و پرت می خریدم که صاحبش انسان شریفی بود و هست و رفت و آمد هم داشتیم تقریبا . اون ها رفتن جای دیگه و دیروز همسر اون آقا رو دیدم و بهم گفت چقدر عوض شدی اولش نشناختمش. انگار غم بزرگی به دلم ریخت)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.