نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

بدون شرح

هر روز که بیشتر میگذره بیشتر به این نتیجه می رسم که واقعنی کنکورو گند زدم

روز آخر مدرسه بود اگه اشتباه نکنم زهرا ازم پرسید از اینکه تجربی خوندم پشیمون نیستم؟من بدون یه لحظه فکر کنم گفتم نه

نه ای که گفتم اونقدری قاطع بود که دیگه هیچی نگه

هنوزم پشیمون نیستم حتی یه لحظه

ولی فکر میکنم اگه امسال نتونم رتبه ی خوبی قبول شم یه سال نمیتونم دووم بیارم

دور از فضای درس و مدرسه خیلی خیلی خسته میشم

همش دارم سرمو الکی گرم میکنم

با خوندن رمانای آبکی

تمرین زبان و خوابیدن

حس خرس به آدم دست میده

دیشب مهمون داشتیم فامیلای مادریمو برای افطار دعوت کرده بودیم چند شب پیشم خونوادهی پدریمو

ولی خوش نگذشت اصلااااااااا

حوصله ی توضیح ندارم

چقدر دلم برای دوستام تنگ شده

خدایا واقعا راضی نبودیم تو این گرونی و گرمای تیر مهمونی بگیری:/

روزها

خب تابستون

اول از همه باید بگم که تابستونو دوست ندارم

یعنی در اصل میتونم بگم که نسبت به بهار هیچ حسی ندارم

از تابستون متنفرم(!)

پاییزو دوست دارم

و عاشق زمستونم

ماه رمضونم خوبه

با اینکه آدم تلف میشه

همش هشت روز گذشته:/

ولی دیگه اذیت نمیشم برام عادی شده

فقط گاهی سردرد و سرگیجه دارم

راستی امروز 4تیره یه روز قشنگ برای تولد یه آدم قشنگ

:)

تولدش مبارک

دیشب خواب میدیدم

من کلا زیاد خواب می بینم

خواب دیدم یکی از دوستام درصدای کنکورمو جلوم گذاشت 

داشتم سکته میکردم افتضاااااااح

ولی خوشبختانه فقط خواب بود

خخخخ