نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

من در روزهای اخیر

الف نوشت: کارم این روزها شده دلداری دادن، همین ترکیب دو کلمه ای و تمام، هر روز حداقل به یک نفر باید دلداری بدم و ته حرف هام برسه به جمله ی کلیشه ای "همه چیز درست میشه" جمله ی سراسر بلاهتی که می دونم غلطه، که اگه بنا به درست شدن هم باشه هیچ وقت همه چیز درست نخواهد شد؛ اما وقتی کسی باهات درد دل می کنه باید یه جور بالاخره بهش امیدواری بدی هرچند یقین داشته باشی حرف هات یه مشت مزخرف بی سر و تهه.


ب نوشت: دیگه نمی دونم از زندگی چی میخوام، خواسته هام زیاد ولی پراکنده اند و البته دور، خیلی دور... 


جیم نوشت: غالب چیزهای تراژیک، وقتی ازشون عبور می کنی کمدی به نظر میرسن.


دال نوشت: وسایلم رو مرتب می کردم، رسیدم به پوشه ای با برگ های کاهی و باطله که روی هر کدوم چیزهایی نوشته بودم، اونقدر پرت و پراکنده هستن که نه میشه نگهشون داشت، نه دلم میاد دور بریزمشون، هر کدوم یادگار حال اون لحظه ام هستن، تو یکی سعی کرده بودم مطلب طنزی درباره ی دانشکده بنویسم؛ گویا موفق بودم چون دوباره که می خوندمش واقعا می خندیدم، چه حوصله ای داشتم.


نظرات 2 + ارسال نظر
سحر سه‌شنبه 6 شهریور 1397 ساعت 13:42 http://roya-94.blogsky.com/

نیستی دخترم

هستم منتها خاموش عزیز دل

مسلم یکشنبه 4 شهریور 1397 ساعت 22:51 http://paeizaan.blogsky.com/

منتظر متن های طنز شما هستم

اون سخت تره:)))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.