نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

آشنای غریبه

دارم کم کم به حرف الهه ایمان میارم

اینکه من تو مسائل جزئی یه کم بیشتر از خیلی خنگم

سپاس خدایا

خب آخه مگه من علم غیب دارم؟

تموم راه داشتم به خودم فحش میدادم نمیدونم راه طولانی تر شده بود یا زمان داشت کش میومد

ولی چون این وسط فکر نمی کنم چیزی تقصیر من بوده باشه طبعا عذاب وجدان هم ندارم

میمونه اینکه دوستم در موردم چی فکر میکنه

دوست؟اصلا ما هیچ وقت تونستیم دوست باشیم

من میگم نه

اما چراشو نمیدونم شاید به خاطر اینکه اصلا شبیه هم فکر نمیکنیم حتی یه درصد

هر چیه یه جور احترام متقابله یه چیزی بین غریبه و آشنا!

اما من از اینکه این آشنای غریبه ناراحت بشه خوشحال نمیشم

حداقلش اینه که ما کلی ساله همدیگه رو میبینیم و تا یه جایی هم کلاس بودیم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.