خستم خیلی خیلی خسته
انگار عالم و آدم دست به دست هم دادن تا یه جورایی حال منو بد کنن
رفته بودیم مهمونی خونه ی عمو
اما مامان یه جوری حالمو گرفت که نفهمیدم چی شد نفهمیدم چطور رسیدیم خونه
می بینی خاموش
هیچ کس
هیچ کس
حتی خونوادم درک نمی کنن شرایطی که الان توش گیر کردم
حال بد این روزامو
نا امیدی و عذاب و استرس تو چشامو
و من چه احمقانه انتظار روزای بهترو میکشم
اونقدر حالم بد بود که تبریک نگفتم تولد دوستمو
که قانع شدم به یه پیام
خستگی حس تموم لحظه هامه
اگه نمی نوشتم حالم بد میشد
آرامش حس خوبیه اگه باشه
سلام وبلاگ خیلییییییییییییییییییییییییییی خوبی داری
به وبلاگ منم سربزن خوش حال می شم
آدرسش:
جوک خانه
raouf7.blogsky.com