نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

خسته تر از غروب خورشید

خستم خیلی خیلی خسته

انگار عالم و آدم دست به دست هم دادن تا یه جورایی حال منو بد کنن

رفته بودیم مهمونی خونه ی عمو

اما مامان یه جوری حالمو گرفت که نفهمیدم چی شد نفهمیدم چطور رسیدیم خونه

می بینی خاموش

هیچ کس

هیچ کس

حتی خونوادم درک نمی کنن شرایطی که الان توش گیر کردم

حال بد این روزامو

نا امیدی و عذاب و استرس تو چشامو

 و من چه احمقانه انتظار روزای بهترو میکشم

اونقدر حالم بد بود که تبریک نگفتم تولد دوستمو

که قانع شدم به یه پیام

خستگی حس تموم لحظه هامه

اگه نمی نوشتم حالم بد میشد

آرامش حس خوبیه اگه باشه

نظرات 1 + ارسال نظر
جوک خانه جمعه 23 مرداد 1394 ساعت 01:18 http://raouf7.blogsky.com

سلام وبلاگ خیلییییییییییییییییییییییییییی خوبی داری
به وبلاگ منم سربزن خوش حال می شم
آدرسش:
جوک خانه
raouf7.blogsky.com

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.