نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

آه از سرخی سیب هایی که از افسون جاذبه زمین گیر می شوند ( سیب نامه)

 اگه دست من بود به جای تموم درختای دنیا درخت سیب می کاشتم ولی خب متاسفانه  دست من نیست...مسئولین لطفا پاسخگو باشن چرا دست من نیست؟! اصلا دست کیه؟! دستهای پشت پرده؟!تا توانی دلی به دست آور؟! دوست آن باشد که گیرد دست دوست؟! قبل از خوردن غذا دست های خود را بشویید؟!دقیقا کدوم دست؟!

اصلا من اگه جای آدم و حوا بودم هیچ احتیاجی به وسوسه ی شیطان نبود خودم به صورت خود جوش درخت سیب بیچاره رو از بیخ و بن میخوردم(یا للعجب!)

***

کمی سیبانه :

کمی به راست...خب تموم شد

از اتاق بیرون میام ، سرش تو مانیتوره.

-چند دقیقه دیگه آماده میشه، اگه خواستید میتونید همین جا منتظر باشید.

می شینم روی صندلی پلاستیکی سبز رنگی که بهش میخوره چند سالی از عمرش گذشته باشه اما هنوز دستش با نایلون پوشیده مونده.

آخرین باری که عکس گرفتم کی بود؟ دو هفته پیش ،کنار اون آبشار، عکس گرفتم اگرچه خودم تو اون عکس نبودم، هر چی گفتم بگین سیب ، هیچ کس گوش نداد ، گفتن کم مسخره بازی در بیار، من عکس گرفتم با اینکه کسی نگفت سیب...

هر سال چیدن سفره ی هفت سین به عهده ی منه ، و سین محبوب من سیب ، باید با تموم سین های سفره فرق داشته باشه.

دو تا کاسه ی لاجوردی هست که مادربزرگ بهم داده، مادربزرگ میگه کلی ظرف سفالی داشته ولی یه روز با عروسش بحثش میشه سر اینکه این همه ظرف سفالی تو این دوره زمونه به چه دردی میخوره؟ مادربزرگ هم لج می کنه و تموم اون سفال ها میشکنن و میرن تو کیسه ی زباله، جز همون دو تا کاسه ی لاجوردی...

که سهم سفره ی هفت سین من شد ، سهم سیبِ سفره ی هفت سین من...

تموم عید یه طرف، اون کاسه ی لاجوردی پر از آب که یه سیب سرخ وسطش قل میخوره و چند تا گلبرگ توش می رقصن هم یه طرف، کاسه ای که حتی تا یکی دو هفته بعد از تموم شدن عید هم میشینه روبه روی آینه و حال دلمو قشنگتر میکنه،کیه که دلش بیاد اون کاسه  رو برداره ، اون آب رو دور بریزه و اون سیب رو بخوره...

-بفرمایید

گنگ زل می زنم به دستی که یه پاکت سفید رو جلوم گرفته.

-این کارت رو گم نکنید اگه خواستید از روی همین تکثیر کنید  این شماره رو باید داشته باشید

پول رو می دم ، پاکت رو می گیرم و بی هیچ حرفی میام بیرون.

هر چی به مغزم فشار میارم یادم نمیاد کاسه های لاجوردیمو کجا گذاشتم ، باید یه دونه سیب بخرم...

***

اندکی سیبانه تر :

من به امید چیدن لبخندت تمام جاده ها را پشت سر گذاشتم ، تک تک سیب هایی که بر سر راهم چیده بودی را بوییدم ، و حالا قرن هاست پشت دیوار هیچستانت سیب می چینم و عاشق می شوم...


+ من به سیبی خشنودم

و به بوییدن یک بوته بابونه

من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم

من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد

و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف کند.

"سهراب- صدای پای آب"

+ این پست مدت ها پیش به صورت چرکنویس نوشته شده بود ، یادم باشه پستی  هم با عنوان انارنامه بنویسم:)  

نظرات 1 + ارسال نظر
سورنا دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 21:44 http://sourenakhamseh.blogsky.com/

خوب نوشتی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.