نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

هوا را پنجه می سایم می بینی ، نفس اطراف دستانم پیدا نیست

1- "1175" چیه که من چند جا بدون هیچ توضیحی یادداشتش کردم ؟ چرا این قدر به حافظه ی خودم ایمان دارم؟

2- مامان معتقده آهنگایی که من گوش میدم مزخرفن ، میگه انگار خواننده داره ناله می کنه، زار می زنه:|

اساسا ما به شدت هم سلیقه ایم:)

3- دو سال تموم  اساتید فن (!)  سعی کردن به من سوت زدن یاد بدن ولی حتی یه درصد پیشرفتی حاصل نشد، آدم که نباید تو همه چیز استعداد داشته باشه:دی

یکی از فانتزیام که بی شک تا ابد فانتزی خواهد موند اینه که بتونم سوت بزنم.

4- هر کسی که واهمه ای از شکستن قلبی نداشت به قول حافظ عزیز: "بر او نمرده به فتوای من نماز کنید"

(فکر کنم اینو یه بارم در مورد بارون گفته بودم به هر حال...این مصرع قابلیت های زیادی داره:)))

5-حاضرم شرط ببندم که نمی شود که نمی شود که نمی شود...

اما سین اصرار داره که می شود که می شود که می شود...

6- از چپ و راست سرما خوردن و سوپ هایی که به دنبالش باید خورد و هوای مسخره و تموم بدیای پاییز که بگذریم...میشه گفت فصل خوبیه قریحه ی شاعری آدم گل می کنه:)))

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.