نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

پدرانه

یه شب تلوزیون خراب بود .

اینترنت نداشتم.

حوصله ی فیلم دیدن و آهنگ و کتاب هم نبود.

تو همون یه شب اندازه ی یه ماه بابا برام حرف زد.

از بچگیش گفت از زندگی گفت وقتی دید من با علاقه گوش میدم ادامه داد ادامه داد با لبخند با شوق...

و همون یه شب من اندازه ی یه سال زندگی کردم، خاطره ساختم، تجربه به دست آوردم و دلخوش شدم.

نظرات 1 + ارسال نظر
لبخند ماه پنج‌شنبه 27 مهر 1396 ساعت 09:33 http://Www.niloofaraaneh.blogsky.com

زنده باشن

ممنون
سلامت باشین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.