نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

چشم هایم

امشب که "ل" نشسته بود رو به رویم پرسیدم:
تو می دونستی چشای من قرینه نیست؟
سی ثانیه به چشم هایم زل زد و طبعا جوابش منفی بود و چیزی حس نمی کرد. خودم اما خوب می دانستم، از سه سال پیش که این موضوع را فهمیده بودم همیشه اولین قسمتی که در آینه یا عکس هایم توجهم را جلب می کرد چشم راستم بود، مردمک چشم راستم حدود یک میلیمتر و یا شاید هم کمتر بالاتر از سمت چپی بود، نامحسوس بود ولی بود.
سه یا چهار سال پیش که با بابا برای معاینه ی چشم هایم پیش چشم پزشک رفته بودم این موضوع را فهمیدم.
زن نگاهی به صورتم انداخت و گفت:
فکر کنم عینک فریم مشکی برات بهتر باشه، چون ناقرینه بودن چشمات رو معلوم نمی کنه.
من بهت زده انکار کرده بودم که آدم حسابی ناقرینه بودن یعنی چه؟
و بابا حرف زن را تایید کرده بود، می دانست، همیشه می دانست چیزی را درباره ی من که خودم هیچگاه نمی دانستمش.
من همان عینک فریم نقره ای خودم را هنوز میزنم، "ل" و آی بی کلاه که سه سال است با من زندگی می کنند نمی دانستند که چشم هایم قرینه نیست، حتی حاضرم شرط ببندم مادرم هم نمی داند، همانطور که خودم هم تا زمانی که آن دکتر بگوید نمی دانستم.
اما از آن روز که خودم می دانم اولین جزء صورتم که همه جا حواسم به آن هست همین است. آنقدر که گاهی کلافه ام می کند و حرصم را درمی آورد، به گمانم دانستن بعضی چیزها فقط آزارت می دهد، بدون آن که تاثیری و یا حتی اهمیتی برایت داشته باشد.

نظرات 1 + ارسال نظر
سحر جمعه 28 دی 1397 ساعت 22:05 http://roya-94.blogsky.com/

سلامی

سلاااام به تو رفیق

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.