نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

غزل نشد خیال من جنون من نگفته باقیست...

-خاموش؟!

-هوم؟

-هو م و زهرمار درست جواب بده.

-ها؟

- نخیر تو آدم بشو نیستی.

-از آدما خوشم نمیاد.

- بی خیال گوشت با منه؟

_هوم.

_ببین من خسته شدم.

-از چی؟

-از زندگی از تکرار از اینکه همه چی یکنواخته هر کی دیگه هم جای من بود خسته میشد.

-نه هرکی.

-یعنی چی؟

-زمین چهار و نیم میلیارد ساله داره دور خورشید می چرخه ولی خسته نشده.

-ببین دفعه ی بعد خواستم ازت مشورت بگیرم یادم بنداز که دیگه وقتمو تلف نکنم اوکی؟

-حتما

+از فریب بهار می ترسم که زاده ی تب زمستانم

 از هجوم عقل می ترسم که وارث درد مستانم

"خاموش"

نظرات 3 + ارسال نظر
Maryam یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 22:30 http://Www.words-world.blogsky.com

واااای چ جااااالب!!

هوم؟!

Maryam یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 14:59 http://Www.words-world.blogsky.com

سلام
چ جالب بود مکالمه خیلی دوسش داشتم
کسی گوشیشو خاموش کرده؟یا کلی بود؟

سلام
خب میشه گفت "خاموش" منم :))

معرفی کتاب پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 18:54 http://www.namasha.com/channel6601956736

گلادیاتورها دسته‌ای از بردگان و جنگجویان حرفه‌ای بودند که با یکدیگر و گاهی با حیوانات درنده می جنگیدند تا موجبات تفریح تماشاگران را فراهم آورند. این پیکارها که گاه به مرگ ایشان می‌انجامید در میدانگاه‌های ویژه‌ای در بسیاری از شهرهای امپراتوری روم اجرا می‌شد. آنان نه فقط حقوق فردی و اجتماعی خویش، بلکه حتی زندگی خود را با ظاهر شدن در صحنه این نبردها در معرض خطر قرار می‌دادند.

اغلب گلادیاتورها، به عنوان برده، خوار و خفیف شمرده می‌شدند؛ تحت شرایطی دشوار تأدیب می‌گردیدند و از نظر اجتماعی به حاشیه رانده شده بودند. آنان همواره تحت تبعیضات نژادی قرار می‌گرفتند و عموماً به مرگ محکوم بودند. با این وجود، نه فقط در زمان انجام نبرد، بلکه در حال مرگ نیز مورد تحسین تماشاچیان قرار داشتند...

... روضه خوان بر فراز منبر ناله می زند: شاهزاده ای که هنگام زیارت قبر مادر، به دستور مولی، شمعها برایش خاموش می شد؛ کسی جلو می افتاد تا نامحرمی او را نبیند و غیرت برادران را حمایل می کرد تا از کوچکترین بی حرمتی در امان باشد؛ عصر عاشورا، یکه و تنها میان حرامیان بود... شاهزاده ای که هنگام خروج از مدینه، برادران و برادر زادگان، نگهبان حریمش بودند و برای سوار شدن بر مرکب، زانو می گرفتند؛ عصر عاشورا، یکه و تنها میان حرامیان بود...

... تلویزیون فیلمی نشان می دهد که قهرمانش خانمی است اسلحه به دست، بزن بهادر و البته در دقایقی از فیلم، اسیر دست دشمنان. خانمی که در بیشتر صحنه ها خوار و خفیف می شود؛ از بیشتر حقوق اجتماعی و فردی محروم است و بسیاری خواهان مرگ او هستند. قهرمانی که نه حریمی دارد و نه برادران با غیرتی. خانمی که البته موجبات تفریح تماشاچیان را فراهم می کند و مورد تحسین آنان است...



و دختران ما، قهرمانانشان گلادیاتور رومی است، نه شاهزاده اسلامی. آنان ترجیح می دهند برای درس خواندن و شاغل بودن و در یک کلام، حضور اجتماعی داشتن؛ از نگاه ناپاک شاگرد اتوبوس و متلک پرانی همکلاسی سبک مغز گرفته تا توهین های ارباب رجوع و مافوق را بر خود هموار کنند تا مادری نباشند که در خانه مانده است. آنان ترجیح می دهند گلادیاتوری باشند در میان حرامیان؛ تا شاهزاده ای در میان خویشان.

و البته ایراد در این است که ما گلادیاتورها را تحسین می کنیم و شاهزادگان را افراد ضعیف می شمریم.

یک طرفه به قضاوت می روی ای دوست...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.