نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

غزل نشد خیال من جنون من نگفته باقیست...

-خاموش؟!

-هوم؟

-هو م و زهرمار درست جواب بده.

-ها؟

- نخیر تو آدم بشو نیستی.

-از آدما خوشم نمیاد.

- بی خیال گوشت با منه؟

_هوم.

_ببین من خسته شدم.

-از چی؟

-از زندگی از تکرار از اینکه همه چی یکنواخته هر کی دیگه هم جای من بود خسته میشد.

-نه هرکی.

-یعنی چی؟

-زمین چهار و نیم میلیارد ساله داره دور خورشید می چرخه ولی خسته نشده.

-ببین دفعه ی بعد خواستم ازت مشورت بگیرم یادم بنداز که دیگه وقتمو تلف نکنم اوکی؟

-حتما

+از فریب بهار می ترسم که زاده ی تب زمستانم

 از هجوم عقل می ترسم که وارث درد مستانم

"خاموش"