نقره کوب
نقره کوب

نقره کوب

خانه ی دوست کجاست؟!

داشتن کسی که به بودنش به دوستیش

به خوب بودنش ایمان داشته باشی

اونقدر زیباست اونقدر حس شیرینیه که دورترین فاصله ها هم نمیتونه ازت بگیره

و من ممنونم از خدا که این حال خوب رو ازم دریغ نکرده

که دارم دوستایی که با وجود اینکه شاید دیگه هیچ وقت نبینمشون

هنوزم صمیمی ترین دوستای منن

اگه از این آدما تو زندگیت باشه میفهمی من چی میگم

برای منی که گیر کردم تو این پیله ی تنهایی

همین که بدونم کسی هست که به یادمه که به یادشم

برای خوب بودن حالم کفایت میکنه

شاید نبودنش آزار بده آدمو

اما خاطرات خوب بودنش همیشه یه جایی یه گوشه از ذهنت میمونه

تا با یاد آوریش یه لبخند بزرگ بشینه رو صورتت:)

headphone

پرده ها رو میکشم آفتاب

بزنه باز توی اتاقم

پنجره رو وا میکنم

 تا عطر تو باز بیاد سراغم

بهترینامو می پوشم

با یه هدفون توی گوشم

را میفتم توی خیابون

شاید با تو روبه رو شم

امروز یه روز دیگه ست 

مثل عید وسط پاییز

امروز یه روز دیگه ست 

می بینی خوبه همه چیز

.

.

.

یه وقتایی یه آهنگ هم میتونه حال آدمو بهتر کنه...

سفر در زمان

اون وقتایی که عاشق بودم

عاشق آسمون 

همون وقتایی که مستندایی می دیدم که خیلی چیزی ازشون سرم نمیشد

کتابایی میخوندم که واسه ذهن تازه جهان دیده ی من زیادی سنگین بود

یه چیزی بود به اسم سفر در زمان

سفر به آینده

یه چیزی به اسم کرمچاله که میتونه  ساختار فضا -زمان رو تغییر بده

من الان بدجوری بهش احتیاج دارم

کاش میشد این روزا رو گذاشت رو دور تند

نه اصلا از روش پرید

دوید و دوید تا رسید به وسطای شهریور

تا روزی که از این روزای بی هدف خلاص میشم

انتظار خیلی سخته 

خیلی بیشتر از خیلی


صیغه

اتفاقی خوردم به یه وبلاگ

یه زن برای صیغه 

آخ که چقدر قلبم تلخ شد

آخ خدا آخ

از دختر بودن از مونث بودن شرمنده شدم

تو جامعه ی ما دختر بودن یعنی چند برابر شدن مشکلات

یعنی لغو تموم آزادی های ممکن

یه لحظه هایی مغز آدم قفل میکنه

خالی میشه

مثل الان من...


خواستن یا نخواستن مسئله این نیست

ایستادم جایی که نمیدونم خوبه یا بد

انتخاب رشته کردم صرفا روزانه

رشته هایی که به نظرم قابل قبول بود و شهرایی که میتونستم برم

ته دلم میخواد که قبول شم

ته تر از اون میخواد که قبول نشم تا بشه یه توفیق اجباری برای یه سال تلاش بیشتر و قابل قبول تر

نمیدونم  کلمه ایه که این روزا زیاد تو ذهنم میچرخه

میچرخه و میچرخه و در نهایت مثل یه قاصدک میشینه روی حرفام

از یه طرف از اینکه بتونم یه سال بیشتر تلاش کنم و از الان میتونم بگم که نسبت به امسال نتیجه ی بهتری میگرم مطمئنم

و از طرفی یه سال جاموندن یه سال درجا زدن یه سال حبس شدن حس تلخیه که نمیشه پسش زد

خدایا هرچی تو بخوای...